وب سایت شخصی شیرین صوراسرافیل

سفرنامه 4

185
227

سفر زندگی

سفر بعدی من جستجوی فرشی از روستای کوچکی بنام ساروق بود روستایی از شهر اراک که به مدد فرش زیبایی که درآنجا بافته می-شد شهرتی جهانی یافته بود اگرچه شهرت فرش ساروق را باید بیشتر مدیون شرکت-ها وتجار خارجی دانست که یکی ازمراکز اصلی استقرار خود را در منطقه اراک ساخته بودند.وعلاوه بر خرید وصدور وبعدها بافت فرش دراین مناطق از گستردگی فرشها ی زیبا ومتنوع منطقه نظیر فراهان لیلیان  مشک آباد وغیره نهایت بهره برداری را می­کردند  باید افزود شهر اراک شهری جدید التاسیس بود که در زمان فتحعلیشاه همراه باشهرهای دیگر نظیر بیجار وملایر وغیره  در منطقه­ای قدیمی که سلطان آباد نامیده ایجاد شده بود.

نظیر بسیاری شهرهای جدید به طور معمول گروه­های مختلف حرفه­ای و صنعتگران از دیگر شهرهای کشور به این منطقه فرا خوانده شدند.وازانجا که رایج­ترین حرفه در روستاهای اطراف اراک (به لفظ عراق در آن زمان) قالیبافی بود،این حرفه ­ها به نحو وسیعی به شهر جدید منتقل شد.واین مساله یکی ازمهم­ترین دلایل انتخاب اراک بوسیله شرکت های سرمایه گزار شد که یکی ازآنها شرکت زیگلربود که دراداره­ای که بعد­ها به قلعه فرنگی  معروف شد استقرار داشت.این مرکز در زمان بازدید ما ساختمانی تقریبا ویران بود که ظاهربعد­ها (احتمالا به علت اشاره به سابقه تاریخی آن در کتاب. ساروق)به وسیله سازمان میراث فرهنگی باز­سازی شد.

شوق شتاب آلود من برای نوشتن کتاب ساروق تاحدودی دراثر آشنایی بافرش قدیم ایران که درجریان کار روی کتاب طراحان (که دران زمان درمراحل پایانی بود)صورت گرفت وشاید سفرهای متعدد به این منطقه به دلیل سفرهای فامیلی وابستگان همسرم ونزدیکی به تهران ازدلایل دیگر بود.شرایط تهیه کتاب ساروق علیرغم آن که بنظر می­رسید،چندان آ سان نبود و در عمل با مسایلی روبروشد که عمدتا به دلیل عدم وجود امکانات مورد نیاز نظیر عکاس راننده و محل استقرار (مسایلی که بعد از آن تـاریخ همراه همیشگی من بود)روبروشد درشرایطی که کتاب طراحان با امکاناتی تقریبا مناسب و درخور و حمایت مطمئن،دغدغه خاطری برای من به همراه نداشت و عکاس وراننده وامکانات مورد نیاز دیگر عملا عکاسی از فرش-های بزرگ پارجه و باکیفیت را ممکن می­کرد ،ولی کتاب ساروق به میزان زیادی محروم ازاین امکانات بود ودرنتیجه از نظر عکس به استثنای برخی فرش-های زیبا و باکیفیت که مدیر وقت شرکت فرش که لازم است یادی ازاوبکنم یعنی اقای حقدادی دراختیار گذاشت ازنظر عکس و برخی اطلاعات تا حدودی دچار کمبود بود.باید بیفزایم که وی مدیری لایق ومردمی بود و شعبه شرکت فرش در اراک آن زمان،به سرپرستی اوبه میزان زیادی اعتبار یافته بود.وی علاوه انجام مدیریتی مسئولانه انسانی همراه و باسعه صدر بود و مجموعه دو جلدی از کتاب چاپ شده نفیس شرکت فرش را به من هدیه داد که ظاهرا این کار و همراهی علاقه­مندانه او درهمراهی مورد نیاز من باعث ملامت او از طرف برخی مسولان شد.

بهرحال بخشی بیشتر از عکس¬های کتاب کوچک پارچه و قالیچه بود که به مدد یاری برخی ازجوانان علاققمند شهر اراک عکاسی شد.

اما درموردمساله با تشکر وسپاس از کلیه کسانی که دراین زمان و بعد­ها دربسیاری از کارهای من مهربانانه ­ها ومسئوولانه یاری کرده اند ومن همواره و من به حکم  وظیفه وعلاقه شخصی  دربیشترین حد توان چه درکتاب ها و یا مراکز سپاسگزار آنان خواهم بود. باید اشاره کنم که عدم همکاری و سنگ­اندازی های گاه تاحد دشمنی برخی سازمان ها و نهاد ها با من، که بعدها به کرات با آن مواجه شدم مساله­ ای است که درآینده به آن اشاره بیشتری خواهم داشت.

شرکت زیگلر  و سایر  سرمایه­ گزارن  بعد­ها  دست به تولید زدند  و  با دسترسی به نقشه­ های عالی که معمولا از کتابها  و موزه­ ها  و مجموعه­ های موجود درخارج تهیه می­شد  و رنگ­ها و استاد کاران خبره رنگرزی و سایر وابستگان تولید قادر به بافت برخی از زیباترین و با کیفیت ترین فرش­ها شدند. البته من درآن زمان اطلاع کمی از چگونگی شکل گیری این فعالیت ها وگستردگی آنها داشتم.

پرداختن به مساله سرمایه گزاری خارجیان درمساله فرش که به لحاظ تاریخی بیانگر بخشی ازتاریخ فرش بود بعدها یکی از دغدغه­های من شد و درکتاب­ای دیگر ازجمله کتاب ساروق که بعد­ها تجدید نظر شد درقسمتی بدان پرداخته ام درکتاب اشاره گسترده ونسبتا جامعی از از زبان یک رنگرز درباره رنگ ­ها ورنگرزی گذشته آوردم که تاحدودی نمایشگر مسیر آینده من بود .

بهرحال درکتاب ساروق تلاش شد که تاحدودی همسو باراه کتاب طراحان باشد تا انجا که دربخش طراحی  به طراحان باسابقه گذشته اراک که درجریان کتاب طراحان بازشناسی شدند اشاره شده بود

جریان چاپ کتاب نیز اگرچه درابتدا به نظر می­رسید که با اشاره آقای مهاجرانی به آقای حسینجانی

(هردو اراکی بودند) او نیمی ازهزینه چاپ کتاب را به ازای دریافت نیمی از کتاب­ها تقبل کرد و من آن زمان بسیار حوشحال بودم.به مصداق که عشق آسان نمود اول ویا شاهنامه آخرش خوش است! کتاب به دلیل اشتباه محاسبه ویا بی تجربگی من با هزینه­ای حداقل حدود 50% بالاتر میزان برآورد شده انجام شد و سرمایه گزار تعهدی دراین مورد قبول نکرد ونیمی از کتاب­ها در چاپخانه به وی تحویل شد.

کندی فروش اولیه کتاب علیرغم چاپ نسبتا خوبی که داشت (انتشارات نگار چاپ کننده کتاب بود) شکست نسبتا سنگین  مرا درآن زمان کامل کرد.احتمالا یکی از دلایل آن هم زمان شدن با فروش موفق کتاب طراحان بود تا آنجا که یکی از دوستان شوخ بچه­های من که با دوستانشان درغرفه کتاب (که به طور معمول همه ساله دراختیار من گذارده می­شد )حضور داشتند به شوخی می­گفت طراحان به شرط ساروق.

با این وصف کتاب ساروق بزودی به فروش رفت و مدتها نایاب تا درسال­های اخیر به چاپ دوم رسید وفروش قابل توجهی داشت .که البته داستان دیگری برآن گذشت .

ابتدا باید به مطلبی اشاره کنم که ازهمان آغاز برجریان کاری که انجام می­دادم و یا دربرنامه آینده ام بقرار داشت وبندرت پشتوانه­ای همراه ان بود اثر گذارد ابتدا انکه فرش ایران که درچاپ اول ودوم جز زیان حق وکیل وپول فیلم وزینک که عملا به درد نخورد جز زیان برای من نداشت درچاپ سوم به کمک کاغذ و زینک ارزان ودولتی و وامی پانصدهزار تومانی که به یاری مرحوم متین از بانک تجارت گرفتم حل شد. دراینجا شاید من یکی از اشتباهات خودرا که تاسالهای بعد اثر ناگوارانرا بردوش خوداحساس کردم براثر خامی و نا اگاهی مرتکب شدم وان اینگه پخش کتابها را بعهده مرحوم هاشمی روزبه ان گذارده بودم که اوناباورانه یک روز از فروش بالای کتاب رقم نسبتا قابل توجهی که اکنون درخاطرم نیست (حدود هشتصدهزار ویا هشتادهزارتومان ویا رقمی بین این دو) به من داد که  به نظرم رقمی بالا و شگفتی­انگیز بود. واین زمان یا اندکی بعد شاید بر اثر یک راهنمایی غلط وشاید مغرضانه که بهتراست کتاب­هارا خودت به فروشی تا 40% بهای قیمت کتاب کم نشود (ومن بعد­ها دانستم که این رقم حق موزع کتاب فروش وانبارداری وغیره است) من کتابها را ازمرحوم هاشمی که ناشری پاک نهاد وبا وجدان بود(شاید نیز نادانسته حرفی زدم که وی دلگیر شد) درهر حال بعد از درخواست برای برگرداندن کتاب ها دراندک مدتی روزی یک واحد نیسان انبوهی از کتاب­هایی را که درانبار آقای هاشمی جای امنی داشت به در دفتر کوچکی که من  اخیرا با وام و اندکی پس انداز خریده بودم آورد.دفترمن درطبقه چهارم وبدون آسانسور بود. می­توان تصور کرد که حدود نزدیک به هفت هزار کتاب با جلد سنگین  بردن به چهار طبقه چه معنایی دارد اگرچه گاه ازدوست وآشنا ویا کارگرانی گذری کمک می­گرفتم ولی بهرحال این سرآغاز مساله ای بی انتها درحمل و نقل کتاب ها به دفتر ها وانبار های مختلف وفروش های بی بازگشت کتاب­هایی که می­گرفتند وخبری از نتیجه نمی­آمد ازجمله حمل ونقل وکتاب­هایی که  درنمایشگاه­ها عرضه می­شد وبسیاری موارد دیگر بود که بعدها من این نتیجه تلح را با آسیب کمر وعمل ستون فقرات پرداختم.

درهر حال فروش کتاب به علت تعداد بالا واستقبال عمومی وخرید تعدادی بوسیله سازمان ها ونهادها بدون سود نبودولی انچه بدست امد همراه با حق التالف دریافتی بخشی از فروش بعدی کتاب طراحان به درجریان چاپ کتاب ساروق بر باد رفت .

طی این سال­ها مسایل متعدی برزندگی من گذشت که سعی خواهم کرد تا نجاکه به جریان سفرها و زندگی تقریبا حرفه ای من مربوط است اشاره کنم.

یکی ازمسایلی که تقریبا ارتباط مستقیمی با کارمن داشت مساله ماشین بود بغیر از درجریان کتاب طراحان که به طور معمول ماشین وامکانات سفراز طرف سازمان دراختیارم بود ویا اینکه هزینه سفر پرداخت می­شد، بیشتر با وسیله شخصی که رنو ویا پیکان ویا گاه ماشین بزرگتر شرکت همسرم را می گرفتم

البته گاه به گاه مجبور می­شدم ماشین را عوض کنم ازجمله زمانی که درخیابان ولیعصر یک درخت روی ماشینم افتاد که من دماشین نبودم .بهرحال درزمان یکی از حکل ونقل های کتاب­ها ماشین من یک رنجرور کهنه متعلق به قبل از انقلاب بود که بنا به صلاحدید دخترم وهمسرش که درجایی آنرا دیده وپسندیده بودند

بدون یک کارشناسی فنی به بهای رنوکوچک و زیبایی که تازه ازکمپانی گرفته بودم.خریدم.

براین ماشین مسایل چندانی گذشت که درمی­گذرم ولی دریک مورد نسبتا خاص به هنگام حمل کتابها به بالا ماشین را جلوی در پایین  گذارده بودم.پس از خاتمه کار وقتی به پایین برگشتم تعداد زیادی ازمردم را دیدم که گرد ماشین من وماشین پشت سر آن جمع شده بودند.ظاهرا ماشین کهنه من رهاشده وبه پیکان پشتی خورده بودوپیکان به عقب رفته به ماشی پلیموت بزرگ وانهم قدیمی خورده ودرواقع له شده بود.من ابتدا از تعداد جمعیت وفاجعه­ای که رخ دادده بود ترسیدم و در حالی که وجدانی ناراحت داشتم به منزلم که نزدیک بود برگشتم وخوشبختانه دخترم و دامادم آنجا بودند وبا دامادم به محل تصادف بازگشتم وباشرمندگی نزد خانواده ماشین تصادفی که مسافرهم بودند رفتم وخودرا به عنوان صاحب ماشین معرفی کردم.مالب اختگان بیچاره ازدیدن من خوشحال شدند چون امیدی به شناسایی راننده مقصر حداقل درآن زمان نداشتند خوشبختانه افسری ازطرف راهنمایی امد وظاهرا چون دید که من خود را معرفی کرده­ام وضمنا گفتم که نویسنده ام ودفترم بالاست و یک جلد از کتابم را به او هدیه دادم و شکل تصدف را به گونه­ای به نع ماشین صدمه دیده نوشت که انان توانستند بیمه مناسبی دریافت دارد و بعد ازان مدعی من نشدند ومن از یک مشکل روحی نجات دادند .ضمنا این تنها موردی نبود که کتاب اهدایی باعث کمک به من شد واین امر را بعد ها درموارد دیگر ینیز تجربه کردم.