در طول همین سال-ها جامعه به صورت عجیبی تمایل به حرکتی ملی گرایانه و گرایش به مسائلی که به-نحوی روشن رنگ و بوی ایرانی داشت نشان می¬داد و به وضوح این عکس-العمل مردم در برابر رفتار کسانی بود که با تسلط تدریجی بر حکومت و حذف دردناک و غم انگیز مخالفان به نحوی سعی می-کردند خود را به نوعی نماینده اسلامی عربی و عادت دادن مردم با نمادهای فرهنگی آنان سازند که بیشتر نمودار نفوذ فزاینده متعصبان نادان بود.
درسال¬های پایانی دهه شصت که با پایان جنگ (جنگی که باعث کشته شدن هزاران ایرانی فداکار به ویژه جوانان شد) با وجود چهره خشنی که برخی ازجناح¬های حکومت به صورت پنهان و آشکار نشان میدادند هنوز مدیرانی معتدل اگرچه مذهبی بعضا با درک تمایلات ملی مردم بر بعضی مناصب حضور داشتن و این به وِیژه در زمان مرحوم هاشمی رفسنجانی که به میزانی رشد روحیه نارضایتی پی برده بود افزایش یافت
یکی از این مدیران فیروزان بود که بر سازمان انتشاراتی سروش که وابسته تلویزیون بود سرپرستی داشت و به اعتقاد بسیاری فردی با سعه صدر بود که شرایط نسبتا مساعدی را برای افرادی که تالیفات و یا پژوهش-هائی در زمینه هنر¬ها و موضوعات ملی انجام داده بودند فراهم کرده بود در این مورد در طول همین سال-ها جامعه به صورت عجیبی تمایل به حرکتی ملی گرایانه و گرایش به مسائلی که به-نحوی روشن رنگ و بوی ایرانی داشت نشان می¬داد و به وضوح این عکس-العمل مردم در برابر رفتار کسانی بود که با تسلط تدریجی بر حکومت و حذف دردناک و غم انگیز مخالفان به نحوی سعی می-کردند خود را به نوعی نماینده اسلامی عربی و عادت دادن مردم با نمادهای فرهنگی آنان سازند که بیشتر نمودار نفوذ فزاینده متعصبان نادان بود.
رشد نقاشی¬ها و کتاب-ها خطوط با طرح¬های مختلف (به خصوص خط که بنوعی نماد هنراسلامی دانسته میشد )بعضا با مضامین مذهبی که شیوه های ایرانی بخوبی درآنها قابل مشاهده بود .کتاب¬هائی راجع به تاریخ و هنر ایران کتاب¬های از سوی هنرمندان عکاس با موضوع¬های مختلف ملی و حتی فیلم¬هائی مذهبی با بن مایه های ایرانی شروع به پیدائی در جامعه کرد.
اینکه چگونه پایم بدان سازمان کشانیده شد و بخشی مهم در سرنوشت حرفه ای من آغاز شد در خاطرم نیست،آنچه مسلم است شور و اشتیاق ناشی از کار اول من در زمینه فرش بدان دامن زده بود و احتمالا راهنمائی برخی مردم مهربانی که مرا در مورد کتاب اول یاری کرده بودند و شاید با انتشارات سروش در ارتباط بودند.(شاید حضور گرافیست آن سازمان خانم شهبازی و یا خطاط هنرمند بیژن بیژنی که خط کتاب فرش ایران را نوشته بود) در این مورد بی تاثیر نبود
مراحل بعد تقریبا بدون مشکلی به کمک آقای داودی پور معاون انتشارات سروش که مردی نیک نفس و هنردوست بود و بعدها با تاسیس انتشارات نگار ناشر تعدادی از کتابهای نفیس و زیبا شد بدون توجه به سابقه من که تنها یک کتاب بود حل شد و بلا فاصله با من قرار دادی تحت عنوان طراحی فرش منعقد کرد بی-شک شاید اندکی بخت و بیشتر سعه صدر و همراهی داودی پور کار قرارداد را آسان کرد زیرا نه من خود چندان از کاری که پیش رو داشتم تصوری داشتم و بی شک نه طرف قرارداد
بغیر از حق تالیف 7% که من در واقع چندان نسبت به آن معترض نبودم بقیه قرارداد برای من در حد ایده-آل بود هزینه های تحقیق عکاسی از طرف سروش و از همه مهم¬تر امکان سفر که برای من در حد تحقق نوعی رویا بود.
قدم در راهی گذاشتم که از آن هیچ نمی-دانستم اما لازم است قبل از ادامه مطلب اشاره ای به موضوعی داشته باشم که شاید در تغئیر نگاه آینده من نسبت به فرش و تاریخ آن ناخواسته یاری رسان شروع کارمن برای کتاب آینده شد.و به نوعی در آنچه که بعدها در برنامه کار من قرار گرفت موثر واقع شد.
به خاطر ندارم که چه مساله ای رهنمون من به اداره هنرهای سنتی (قبلا در خیابان سمیه بود) شد شاید زمانی در جریان کار آموزشگاه و تهیه کتاب فرش بود.برای گرفتن اطلاعاتی راجع به طرح¬های سنتی و قدیمی .که ظاهرا مدارکی از یک دوره خاص در ارتباط با فرش دستباف دراختیار داشتند .به راهنمائی خانمی از کارکنان آنجا قرار شد که برخی نقشه ها را به من نشان دهند.هنگامی که در اطاق نسبتا بزرگی که نقشهها در آن بود گشوده شده شد.انبوهی از نقشه¬های خطی و رنگ شده یا نشده و نیمه تمام که معلوم بود در نگهداری آنها هیچ دقتی نشده و تا سقف برروی هم انباشته شده بود،جلوی چشمانم پدیدارشد هرگز تصوری از آن نداشتم که چه گنجینه¬ای برویم گشوده شده است و بزودی دانستم که متولیان نگهداری آن نقشه ها نیز نسبت به ارزش آنچه دراختیار داشتند هیچگونه آگاهی ندارند و مسائل بعدی این موضوع را نشان داد.
بر اساس حسی ناخود¬آگاه بار دیگر به آن مرکز رفتم و دوربینی کوچک و بسیار ابتدائی و با یاری همان خانم کارمند (که متاسفانه نامی از او به یاد نمی آورم) با عجله شروع به عکس گرفتن کردم طبیعی است که این چنین عکاسی از مجموعهای که به تاریخی استثنایی از فرش ایران اشاره داشت،چقدر حقیرانه بود.باگرفتن قول برای عکاسی مجدد با دوربینی بهتر ازخانمی که بامن همراهی کرد به عکاسی خاتمه دادم.بار دیگر که که برای عکاسی مجدد به آن اداره بازگشتم متاسفانه با ممنوعیتی که اطمینان داشتم ربطی به آگاهی از ارزش آن نقشهها نداشت (دلایل این امر بعدها برایم یقین شد که سفری طولانی وپر نشیب و فراز را برای شناخت سابقه آن نقشه ها از سر گذراندم) بخاطر اصرار من اجازه داده شدکه تعدادمحدودی از نقشهها را عکس بگیرم.هنگامی که بر بالای پشت بام آن اداره مشغول عکاسی بودیم که سه موشک از شش موشکی که صدام در آن روز به تهران زد ( سه تای دیگر هم را هم زمانی زد که مشغول عکاسی در حیاط شرکت فرش بودیم )از فراز سرمان عبور کرد و اندوه رفتاری را که در مورد نقشه ها کرده بودند افزایش داد.
شاید این همزمانی موشک باران آن روز هشداری بود برای آنکه بدانم چه راه دشواری را پیش رو دارم البته این امر برای من که در عالمی دیگر سیر میکردم و با شوقی عجیب در حالی که حتی از داشتن یک دوربین نسبتا خوب محروم بودم و بارها بعد از آن با موارد متعدد و مشابه روبرو شدم مانعی نبود.
بهرحال در آن شرایط تعدادی از نقشه¬ها را به صورتی غیر حرفه ای عکاسی کردم. (آن عکس¬ها را هنوز نگهداشته ام) تعداد اندکی از این نقشه ها را دران دوران را از کتابی که در گذشته از طرف وزارت فرهنگ و هنر چاپ شده بود قبلا در کتاب فرش ایران چاپ کرده بودم ولی کماکان اطلاعاتی ناچیز در مورد این نقشه ها داشتم.
در مورد زمان و صاحبان این نقشه ها کوچکترین اطلاعاتی نتوانستم از سازمان¬های مربوطه بدست آورم چندی بعد زمانی که به دلیل قرار داد با انتشارات سروش در مسیری قرار گرفتم که خواه ناخواه بخشی از کارم با سرنوشت نقشه ها و طراحان آنها ارتباط پیدا کرد .با در خواست رسمی از طرف موسسه سروش نه فقط برای یک عکاسی حرفه ای بلکه برای دستیابی به سرنوشت صاحبان نقشه¬ها و سرنوشت آنها به سازمان میراث رجوع کردم با ناباوری از همکاری در این زمینه خودداری کردند. متاسفانه شاید بغض یا تنگ نظری شخصی بی تاثیر نبود (که خداوند بر او رحمت آورد).
خشم ناشی از این عدم همکاری و آنچه از زندگی این هنرمندان بعدها دریافتم باعث شد که بعدها در پیشگفتار کتاب به این بی تفاوتی اشاره کنم به خصوص در ارتباط با انچه بعدها درمسیر آن قرار گرفتم .
با آنکه در ابتدا برنامهای پیش رو نداشتم و نگرانی اندکی از اینکه من درمورد طراحی فرش چه تخصصی داشتم و چه می-توانستم بنویسم ذهنم را مشغول می¬کرد.اما جذابیت فی نفسه موضوع و خلاقیت ذهنی که بسیاری از اوقات مرا به راه¬های متفاوت و تازه ای می¬کشانید موضوع را برای من تبدیل به زمینه وسیعی کرد که یکی از با ارزش ترین فرصت¬های زندگیم شد.
اگرچه دراغاز سفر ما اصفهان قرار گرفت که از هرسو اشاره-ها به عنوان شهری زادگاه هنر و هنرمند به سوی آن بود و بهرحال بخش مهمی از هدف مارا تامین کرد ولی سرنوشت،سفرادیسه وار دیگری برای کتاب تدارک دیده بود که هدف جای دیگری بود.بنا براین کار ما از اصفهان آغاز شد و شهر کاشان درمسیر آن و باید خوش شانس بوده باشیم که نتایج کار ازهمان چند سفراول که بادستی پر بازگشتیم مورد شگفتی و علاقه مسولان انتشارات سزوش قرار گرفت.
مراجعه ما در اولین مرحله در کاشان و به سوی طراحان مشغول به کار بود که در آن میان مرحوم محمد افسری و مرحوم نظام افسری از.برترین ها بودند با آنکه از وسعت و دامنه کاری که شروع کرده بودم چندان آگاهی نداشتم سوای همراهی مرد نازنین مرحوم احمد ثابت (که قبلا نیز در تهیه گزارشی از کاشان برای کتاب فرش ایران مرا یاری داده بود) این وابستگان خانواده افسری-ها و صانعی-ها بودند که مرا به یک نسل عقب تر و نام¬های شناخته شده و.اسطوره¬های طراحان فرش کاشان بردند.
من چند بار دیگر نیز به کاشان رفتم گاهی پیش می¬آمد که برای رفتن به سفر معمولا به بردن عکاس نیاز نبود و من برای آنکه تنها نباشم گاهی به این و آن متوسل می¬شدم حتی یکبار با مادرم و دائیم (مادر من ازطرف پدر نسبتی با مرحوم آیت الله یثربی امام جمعه کاشان که روحانی نسبتا معتدلی بود داشت )ما با آنکه زمان جنگ بود و بسیاری از شهر-ها فاقد امکانات خوب از جمله هتلی مناسب و مجهز بودند کمکی از او نخواستیم.
حتی زمانی که ماجرائی کوچک پیش آمد که می-توانست به داستان پیچیده تری بدل شود. موضوع ان بود که روزی مادرم و دائیم را در مغازه مرحوم عطائی که (از تجار خوشنام کاشان بود وبه ما در عکاسی از فرشهای افسری-ها کمک کرد)
گزارده سوار یک تاکسی شدم.طلبه جوانی که در پشت سر من نشسته بود شروع به اعتراض به وضع پوشش من که روپوش و روسری ساده ای بود من ابتدا با تصور آنکه شاید به بنوعی مصالحه برسم شروع به توضیح کردم که من کارم سفر و جستجوست و سعی میکنم به فرش کاشان کمک کنم وی که لحن آرام و صلح طلبانه مرا به ضعف حمل کرده بود و این بار به بهانه اینکه باید رعایت حرمت شهر کاشان را بکنی وبا تکرار چند باره شروع به داد و بیداد و نهایت گفتن آنکه برو و یک تکه کهنه سرت بیانداز نیت خود را که بی احترامی و تحقیر نه به من که به چادر و حجابی که خود ظاهرا به آن اعتقاد داشت.را نیز بود نشان داد راننده تاکسی به وضوح ناراحت بود می-ترسید که عکس العملی نشان دهد. طبیعتا جواب دادن بی معنا بود و در این زمان ترجیح دادم از تاکسی پیاده شوم و او که از سکوت و بی اعتنائی من به مرز جنون رسیده بود سر خود را از پنجره تاکسی بیرون آورده نظیر گربه ای که موش گرفتار در چنگالش را از دست داده باشد با صدایی که از شدت خشم نازک شده بود جیغ می¬کشید که البته کسی با او همراهی نمی کرد.
با این همه کار در کاشان لذت بخش و نسبتا آسان بود و بخصوص هنگامیکه در غروب¬های گرم کاشان درخانه های معمولا سنتی که یاد خانه پدری را در خاطرم زنده می¬کرد روبروی هنرمندان وارسته ای نظیر محمد افسری می-نشستم و معمولا بانوی خانه با روی گشاده که بنظر می¬رسد وِیژگی بیشتر زنان کاشانی است با لیوانی از شربت و یا میوه پذیرای من میشد.
نشستن پای صحبت برخی از این افراد لذت بسیار داشت و تردید ندارم که نه تنها آنان که حتی موسسات وابسته به فرش ازجمله شرکت فرش کاشان که سابقه¬ای نیکو در تولید فرش و برخی از بازرگانان اهل فرش داشت غالبا با نظری مساعد نسبت به اینکار. (شاید برای آن که احساس میکردند برای اولین با کسی با علاقه و با نگاهی جستجوگر به زندگی و حرفه آنان کاری انجام می¬دهد) برخورد می¬کردند.اطلاع از زندگی مرحوم میرزا نصرالله خان نقاش برجسته و صاحب نام کاشان که داماد آسید رضاخان صانعی نقاش برجسته و هنرمند معروف کاشان وعلی صانعی هنرمند دیگری از خانواده صانعی ها و برخی از هنرمندان متعلق به خانواده افسریها دستاورد جستجوهای من بود و بعدها دانستم که چه تعداد دیگر صاحب نامانی بودن که به دلایل متعددی (حداقل دران زمان )به شرح حال آنها دست نیافتم.
بعد از دو روز راهی اصفهان می¬شدیم معمولا در شهرهای کوچک-تر یک یا دو روز و در شهری نظیر اصفهان سه روز ویا اندکی بیشتر توقف می-کردیم و این معمولا درطول انجام کار چند بار صورت می¬گرفت دراین سفرها گاه نیز درخانواده بستگان وفامیل اقامت میکردم
اصفهان زیبا و تاریخی با آنکه در سایه جنگ بود و غبار اندوه و دلتنگی از جنگ فضای آنرا غمگین کرده بود اما هنوز در درون خود جاذبه های هنری و فرهنگی کهنه نشدنی فراوان و گرمای شهری سنتی و کهن را داشت بخصوص اگر تلاش می-کردی به درون تاریخ آن به خزی و به گوشههائی ناشناخته و گرانبهای آن دستیابی.شاید پاسخی اندک به پرسشی بزرگ که.چرا سرزمین ما تا این حد نقطه های تاریک و نا روشن در پیشینه خود دارد.
بعد از اولین سفر کاشان اندک اندک دریافته بودم که دنبال چه چیز بگردم سفرهای اصفهان (و همچنین شهرهای دیگر)گاه آسان و گاه دشوار و گاه با دست آورد-های فراوان و گاه برخورد با درهای بسته همراه بود به برخی از مسائل در کتاب اشاره کرده¬ام و برخی نیز یاد¬ها و خاطراتی است که که هرگاه به آنها برمی-گردم و یا گاه از مخفیگاه ذهنم به بیرون جاری می-شود درمییافتم که چرا این کار تا این حد به حیات من معنا داد و چگونه این سفرها اندک اندک برای من حالت نوعی مکاشفه درونی و.حرکت به سوی نوعی از زندگی داشت که برای کمتر کسی قابل درک بود.
اصفهان به لحاظ فرش شهری پر اهمیت بود و در هنرهای سنتی سابقه¬ای کهن داشت که غالب هنرمندان شاغل به این گذشته وامدار و پاسدار آن بودند هنگامی- که پای صحبت هنرمندی می نشستیم به نظر میرسید که او خود برای یافتن گذشته-هائی که آن اندازه به شهر نام و به خود او وام داده بود،بیشتر از من علاقه دارد
از اولین دیدارهایم با جعفر رشتیان بود که یاد و خاطره و گفتگوی با او (و صدای خشدار ناشی از سرطان پیشرفته.حنجره-اش)و هم مرگ غم انگیز او که اندک زمانی بعد از این گفتگو اتاق افتاد اثری عمیق در من گذاشت.در اصفهان راه یافتن به مراکز هنری و راه یافتن به محضر هنرمندان را انتهائی نبود.بهرجائی راه می-یافتی دری به دنیای دیگری بازمی-شد که جای افسوس بود که هنرمندانی که اگرچه کارشان گاه با بهای بالائی خواهان داشت ولی پاسداران میراث¬های ملی به سرنوشتشان بی تفاوت بودند.ولی با این همه هنگامی که همراهی وهمزبانی را احساس میکردند باروی خوش (با استثناهائی)برخورد می-کردند
از این رو در تمام طول این سفرها به استثنای مواردی چند با علاقمندی به گفتگو با من می-نشستند و مرا به همراه خود در دریائی از عشق هنر عرفان و زیبائی غوطه¬ور می¬کردند.
اصفهان بزرگ بود گرچه حال و هوای جنگ شهر بزرگ را و میدان نقش جهان را حالتی سرد و خلوت ساخته بود اما درون خانه ها و کارگاه-های هنرمندان گرمای دیگری داشت.آن زمان هنوز تعداد و شهرت هنرمندان که هنوز سایه مرگ بر زندگی پر بارشان گسترده نشده بود بیش از آن بود که دسترسی به آنها در گوشه¬های شهر دشوار باشد،اما این مهدئی¬ئی جوان بود که پیشاهنگ راهیابی ما به نزد هنرمندانی نظیر شادمان و استاد بزرگ او احمد ارچنگ شد.
امروز که به آن زمان برمی-گردم با آنکه اندک اندک دانسته بودم که کار مهمی انجام می¬دهم که برای غالب آن مخاطبین ارزشمند است ولی آن نسل امروز بتاریخ پیوسته وبا از دست رفتن آنها بدون انکه بفهمیم چه دوران طلائی و باشکوهی را از دست داده-ایم حتی یاد و سرنوشتشان نیز تاثیری بر جامعه گسترده فرش نحواهد داشت.
راهیابی من به هنرستان و موزه اصفهان امروز بنظرم به افسانه می-ماند زمان زیادی نمی¬گذشت بدنبال کشف نقشه های مدفون در انبار¬های اداره هنرهای تجسمی آشنائی با نام عیسی بهادری را برایم به همراه داشت.کشف ارزش نقشههای یادشده با شروع کار کتاب طراحان هنگامی-که در جستجوی طراحان آنها شهر به شهر و کوی به کوی و خانه به خانه به جستجو پرداختم برایم روشن شد.داستان عیسی بهادری طراح بزرگ فرش دستباف را حتی الامکان از شنیده-ها و یا دستیابی به منابعی که آن زمان بدان¬ها رسیدم،حتی الامکان در کتاب آورده ام و این شاید باعث شد که نام وی هرچند بسیار کمتر از آنچه شایسته اش بود ولی در نوشته¬های بسیار آورده شود.
البته عیسی بهادری و چند تن دیگر از طراحان هنرمند اصفهان نظیر احمد ارچنگ و جواد رستم شیرازی از نمونه هنرمندانی بودند که ارزش طراحی سنتی و کلاسیک فرش دستباف را به مدد نوآوری و قلم زیبای خویش جلوهای تازه بخشیدند و خود دلیل بر آنکه هنرهای سنتی تنها به مدد دانش و آگاهی و هنر و خلاقیت هنرمندان این رشته می-تواند دائم در حال بازسازی باشد نه با وارد کردن نقوش و طرح¬های غیر متعارف و من درآوردی
عکاسی از فرش¬های موزه هنرستان اصفهان (بعدها تغئیرات بی-دلیل و عامدانه به ارزش¬ها و یادگار¬های آن لطمه بسیار زد)که از فرش¬های طرح شده بوسیله طراحان بزرگ و به وِیژه عیسی بهادری بود ارزش بسیار به کتاب بخشید و صحنه های کار عکاس که درون قفسی بر بالای جرثقیل عکاسی می-کرد از یادم نمی-رود .کاری خسته کننده برای او که جثه ای کوچک و نه چندان قوی داشت که گاه اشکش را در میآورد.
این عکاس از کارکنان موسسه سروش بود و احتمالا بعد از یکی دو سفر از کارکردن با من که خستگی را نمی- شناختم و کار و جستجو در مورد کاری که دوست داشتم انرژیم را مضاعف می¬کرد،در اداره زبان به شکوه گشوده بود.شاید به همین دلیل بود که در یکی دو سفر بعد عکاس دیگری مرا همراهی کرد که شاید تحمل بیشتری داشت.
با این وصف عکاس اول آقای ه بعدها برای مدت-های طولانی رفیق و همسفر من شد این همکاری طولانی و پر فراز و نشیب دلایل مختلفی داشت که بتدریج به آن اشاره خواهم داشت.
با همه این-ها کار پژوهش و تحقیق چندان آسان نبود پیش می¬آمد که طراح همراهی نمی-کرد که مهم ترین آنها مرحوم رستم شیرازی بود که با وجود مراجعه چند باره به در خانه وی در را باز نمی کرد و این باعث حدسیاتی از جمله اینکه کسانی نمی-گذارند و یا اینکه کسانی او را دراختیار خود گرفته و به او اجازه مصاحبه نمی دهند،می شد.
در تهران زمانی¬که این داستان را تعریف می-کردم برخی اطرافیانم به شوخی می-گفتند چون برخی مصاحبه شوندگان در گذشته-اند (در.آن تاریخ مرحوم جعفر رشتیان و برخی در شهر-های دیگر درگذشته بودند) او ترا به خانه¬اش راه نمیدهد.البته من شرح حال وی را از راه-های دیگر بدست آورده در کتاب نوشتم
سال¬ها بعد ازانتشار کتاب طراحان و موفقیتی که ظاهرا توجه به شرح حال هنرمندان طراح در آن شده بود،او را بدیدار من علاقمند کرد و آن زمانی بود که مجله نقش و فرش را نشر می¬کردم در یکی از سفر¬هایم به…. اصفهان پای صحبتش برای مجله نشستم که با محبت بسیار با من برخورد کرد و دانستم که شرح حالش را خوانده است.
زمانی که درتهران مراسم بزرگداشتی برایش گرفته بودند سراغ آن خانم (مرا) گرفته بود و به سراغ من آمد وبا دست لرزانش دست مرا گرفته وبا زبان الکنش که درصورت نیمه مفلوجش میگردید (وی مدتی بود که سکته سختی کرده بود)گفت توچرا صحبت نکردی؟ونم اشکی را درچشمانش دیدم وبغضم را فرو خوردم.
انچه او با اندوه ومن به طور غریزی دریافته بودم نه مسالهای جدید و نه یک واقعه کوچکی بود که نشانی از دست کم گرفتن ویا به نوعی حسادت حرفه ای که اولی نوعی رنگ وبوی جنسیتی ودومی بازگشت به عادتی تاریخی درسرزمین ما یعنی ناخشنودی از موفقیت دیگران که هردو اینها بحثی جدی در طول سالهای کاری من بود اگرچه این احساس برای من درابتدا پنهان و درحدی اندک بود ولی بعدها بنحوی تاسف بار با ابعاد آن بیشتر اشنا شدم.دعوت ازمن در بزرگداشت کسی که خود من در برای معرفی وشناساندن جایگاهش واینکه کسانی بیاد اوبیفتند حداقل انتظازی بود که میتوانستم داشته باشم (که البته نداشتم )و او خود این انتظار را داشت.
دیدار با حاج عباس کرباسیون که با مهربانی ذاتی و پدرانه خویش درب خانه-اش را برویم گشود خاطرهای ماندگار بود وبعدها هر زمان که گذارم به اصفهان میافتاد از درب منزلی که در آن سکونت داشت و یا کارگاهش که در میدان نقش جهان بود رد می¬شدم بی اختیار یادش به روشنی پیش چشمم زنده می-شد.
گاه نیز پیش میآمد که کسانی که می-دانستیم فرش-هائی دارند از همراهی سرباز.می¬زدند و اگر نبود همراهی و کمک انسان-هایی شریفی چون مرحوم صادق صیرفیان که نیاز کار ما را با دراختیار گزاردن مجموعه ای از فرش-های زیبا و چشم نوازش برآورد شاید کتاب به نقص بزرگی دچار می-شد. در خاتمه کار در اصفهان پذیرش بیشتری یافتیم و کسان بیشتری خواهان همکاری شدند تا حدی که بعدها کسانی فرش-هائی را به تهران فرستادند. تا از آنها عکس بگیریم.ازخاطرات جالب من دراصفهان اگاهی از آن که برخی معمرین اصفهان استانداری غموی من بر اصفهان وخدماتی را که اوبه این شهر کرده بودرا به یاد میآوردند.ازجمله اینکه زمین هنرستان هنرهای زیبای اصفهان درزمان او به این امر اختصاص یافت.ومن روز اولی که برای دیدار از موزه هنرستان بدانجا رفتم (دراین امر وبسیاری نیازهای بعدی رییس هنرستان که انسان شریفی بود همراهی کرد )مجسمه نیم تنه عمو را که در انجا دیدم البته ظاهرا عدهای زا خوش نیامده بود و مجسمه و همچنین نام عمو از خیابان استانداری اصفهان بعدها ناپدید شد.البته داستان فامیل نگارنده که بسیاری درباره آن میپرسند خود ماجرای دیگری است که به آن اشازه خواهم داشت
هنگامی گه غروب می¬رسید بعد از روزی سخت و پر هیجان اگر قراری و یا دعوتی نبود زمان دیدن.و گشتن چند-باره اصفهان بود که حتی در آن روزهای سخت زیر غبار¬های جنگی فرساینده درخشش و جلای خود را به رخ می¬کشید میدان نقش جهان مسجد شیخ لطف الله و جلفا و یادگارهای جاودانی اصفهان میعادگاه-های ما بود.و در نهایت در سایه های سی و سه پل و در میان مردمی که خستگی¬های روزانه را در نسیم خنک زیر پل از تن بدر می-کردند و اگر اندک انرژی داشتند با ساز و نوائی که گاه از ترس هجوم گروه-های آزار قطع می-شد خوش می-شدند
زیبائی اثیری و چشم نواز پل خواجو خود حال و هوای دیگری داشت و در کنار این پل برای ما که مسافران شهرهای دیگر بودیم و جستجو گر یادهای تاریخی شاید نگاه به این پل تدوام نگاه به تداوم تاریخ بود همان تاریخی که گوئی به سرنوشت جهان پیوند می-خورد.کسان دیگری هم بودند که نگاهشان به این پل و بناهای دیگر نگاه به جهان بود و با پیوند زدن جهان خودشان به این تکه کوچک زیبا شاید آرزویی جهانی دیگر جهانی یک پارچه و فارغ از اختلافات وکینهتوزیها داشتند.
پوپ یکی از آن کسان بود که که فروتنانه درخواست کرده بود که گورش به در حاشیه پل خواجو زیر سایه پل ودرختان زیبای آن سپرده شود.دیدار من از گور پوپ مردی که با تدوین کتاب بزرگ شاهکارهای هنر ایران بی شک چهره تاریخ کهن و غنی فرهنگ ایران-را به جهان نشان داد اندوهی بسیار بر دلم نهاد.
مردمان جهان در تمام سرزمین-ها و در طول تاریخ همواره از فراز و نشیب-های بیشماری را از سر گذرانده¬اند.با دشمنی¬ها ومصائب سنگینی روبرو شده اندو بارها سرزمینشان زیر پای غارتگران ومتجاوزان لگد مال شده است.اما بدون شک بدترین ستم تاریخی زمانی بر ملتی آوار می-شود که متعصبان نادان بهر دلیلی سدها-ئی سدید از جهل و واپسگرائی در برابر رشد ملت خویش برفرازند.گور پوپ نمونه کوچکی از این تنگ نظری تلخ بود.درباره مردی که بهرحال سهمی مهم در ثبت تاریخ و فرهنگ ایران داشت و باسپردن جسدش به خاک اصفهان آخرین حد ستایش و احترام خود را به این سرزمین اعلام داشت. آنگاه کسانی با آلودن و بی حرمتی به گور او.بناحق تصویری زشت از ناسپاسی و بی فرهنگی مردم ایران بدنیا نشان.دادند.(کار زشتی که بعدها با ایران دوست دیگر ریچارد فرای که خواستار دفن در ایران شده بود صورت گرفت.).
دستاورد-های خطه غنی اصفهان طی چندین مرحله سفر فراهم آمد.شهر همچنان زیر سایه سنگین جنگی توانفرسا که علی الظاهر رو به پایان بود.به سرمی-برد و آثار کمبودها همراه با تبلیغات جنگی سراسر شهر را دربر گرفته بود.
بارها در راه¬های بدون امکانات و توقف¬گاه-های نیمه متروک به دلیل نقص ماشین و یا برای یافتن جایی برای استراحت و یا اندک غذائی دچار مشکل شده وغالبا ناچار از ادامه راه می-شدیم شهر نیز خود گرفتاری-هائی داشت پیش میآمد که نبود رستوران و هتل مناسب بخصوص در ماه-های تابستان و یا ماه رمضان و تعطیلات ناچار از رفتن به منزل آشنائی شوم و عکاس نیز در ماشین بخوابد.
مراحل سفر به هر شهر را معمولا همزمان با مراحل پایانی سفرهای قبلی شروع می-کردیم و دلیل نیز آن بود که تنظیم وتدوین کارهای انجام شده قبلی زمانی نیاز داشت و گاه سفرهای تکمیلی دیگری که انرا موکول به ببعد می¬کردیم
سفر بعدی ما مشهد بود به که به دلیل آن که آغاز سفر ما به مشهد همزمان با اوج بمباران-های تهران بود و برخی از مردم معمولا از تهران به شهرهای دیگر می رفتند. من نیز بدین بهانه در سفر به مشهد توانستم به همراه دو دخترم و همچنین مادرم را برای انکه وقتی من نیستم نزد آنها باشد به مشهد ببرم. البته بچه ها مشکلات خاصی داشتند من از ابتدا چندان به اینکار راغب نبودم هرچند بردن بچه ها برایم خوشایند بود ولی مساله به راحتی که تصور می¬کردم نبود.
به لطف یکی از دوستان در یکی از آپارتمان¬های خالی او بدون فرش و حتی حداقل وسایل زندگی اسکان یافتیم و زندگی ما یک زندگی فقیرانه واقعی بود.برخی از مردم شهر به دلیل تبلیغات غلطی که می0شد نظر مساعدی به این مهاجرین و بقولی فراریان از جنگ نداشتند و این را به¬خصوص بچه ها درعین حال زندگی دشواری که داشتند.در مدرسه بیشتر حس می-کردند.
توقف ما در مشهد چندان طول نکشید و بعد از دوماه مجبور شدیم که برای امتحانات بچه ها به تهران بازگردیم که به ساعاتی پر اضطراب و مصیبت بار بدل شد. چگونگی تهیه بلیط و هجوم مردم نزدیک دفتر هواپیمائی خود داستانی بود که بالاخره در آخرین لحظات با آشنائی دوستی حل شد.
یکی از خاطرات فراموش نشدنی من گفتگو با مرحوم صنعت نگار کرمانی طراح فرش¬های عمو اوغلی بود که دیدار این هنرمند سالخورده که چشمان غبارگرفته او از پشت عینکی قطور و ذره بینی که تنها یادگار روزهای هنرنمائی و خلاقیتش بود سخت بر من اثر گذارد بخصوص زمانی که گفت چقدر دیر سراغ من آمده-اید
مصاحبه با او چندان طولانی نبود زیرا که وی از زندگی پر بارش که حاصل آن برخی از گرانبها-ترین فرش-های معروف به عمواوغلی و صابر و چند تن از بزرگترین تولید کنندگان آن زمان بود هیچ به همراه نداشت.
کتاب طراحان تاثیر مهم دیگری که برای من داشت و از آن پس به صورت یکی از ویژگی-های اصلی کتاب¬های من در آمد توجه من به بخش¬های پنهان زندگی وابستگان خرده¬پای فرش به همراه نشان دادن ارزش¬های بالقوه تخصص-های آنان بود سال¬ها بعد هنگامی که فیلمساز جوان و آماتوری(آقای جلالی) فیلمی از عمواوغلی ساخت که بغیر از من چند نفر دیگر از شخصیت-های فرش مشهد اظهار نظرهائی نه تنها در مورد عمواوغلی که درمورد شرایط تولید فرش کردند حاج آقا ششکلانی تولید کننده سالخورده فرش مشهد به حق اشاره کرد که (عمواوغلی بدون طرح¬های زیبا وشگفت انگیز صنعت نگار کرمانی وکمک استادکاران خبرهای که دراختیار داشت نمی توانست بدین جایگاه برسد و با اشاره دوگفتگوگر دیگر فیلم به اینکه عمواوعلی استادکاران و بافندگان بسیار برجسته ای که دراختیار داشت) اگرچه بخشی از اظهار نظرها (از جمله مربوط به خود من که بخشی از فیلم حذف شد)مخالفت-هایی برانگیخت و برکسانی گران آمد ولی این واقعیتی است که درمورد بسیاری از تولید کنندگان صاحب نام (که البته در مدیریت و شایستگی آنها نمی-توان تردید کرد ))مصداق دارد.
اما فیلم در همان شکل مثله شده نیز اشاره به واقعیتی تلخ داشت که در تمام دوران¬ها و در تمام جامعه فرش جریان داشته و دارد .اینکه تفاوت عظیمی بین سود حاصل از فرش تمام شده و سهمی که نصیب زحمتکشان این حرفه می¬شود.وجود دارد.شاید این قیاس در مورد تولیدات سرمایه سالار تاحدی بی معنی است ولی امروزه در جوامع عقب مانده نیز این منطق که کارگر وابسته سرمایه از حداقل مزایای بیمه و بهداشت و دستمزدی مناسب برخوردار باشد پذیرفته شده است.
بهر.حال زندگی این هنرمند که به ادعای خود بیش از20000 نقشه برای عمواوغلی و برخی دیگران کشیده بود (از انجا که کار انجام شده متعلق به کارفرما بود وی حتی نمونه کوچکی از کار خود را دراختیار نداشت)نمادمجسم یک جریان نامطلوب در عرصه تولید فرش بود.صنعت نگار اندکی بعد در گذشت و اگر نام او در کتاب نیامده بود شاید هیچگاه کسی حتی به وجود هنرمندی که بی تردید سهم عظیم از ارزش فرش-های قدیم مشهد از آن اوست خبری نمی یافت .
از خاطرات تلخ دیگر در مشهد مربوط به دیدار از موزه استان قدس بود که بار اول نمیدانم چگونه بدانجا راه یافتم و مروری اگرچه مملو از شگفتی و لذت ولی شتاب زده و گذرا در آنجا داشتم ولی می-دانستم گنجینه بی-نظیری از فرش¬های نفیس به وِیژه فرش¬های تاریخدار (اگرچه آن زمان چندان از اهمیت موضوع آگاهی نداشتم) در آنجا موجود است.
بار دیگر زمانی که درخواست عکاسی از فرش-های موزه را کردم بعد از ایرادات مختلف ازجمله داشتن درخواست رسمی و داشتن چادر و جدا بودن عکاس و سرپرست عکاسی (که من بودم )و انواع بهانه-های دیگر عملا عکاسی ممکن نشد تا آنجا که ناچار از توسل به کسانی شدیم که بیهوده بود.با حسرت بسیار عدم همکاری آستان قدس را برای عکاسی،به مجموعه ناهمراهی سازمان¬هائی که موظف به کمک و همراهی در نیازهای حرفه¬ای ما بودند و با کمال بی اعتنائی و حتی گاه بی احترامی و خشونت رو برمی¬گرداندند،افزودم در عین حال می¬دانستم که از همین موزه 70 سال پیش از آن سیسیل ادواردز و پیش و یا بعد از او کسان دیگری (به وِیژه مردان) و از خارج آمدگان بارها بازدید و عکاسی کرده اند.
اما همراهی و راهنمائی¬های افرادی چون حاج آقا ششکلانی و تولید کننده جوان اقای صابر که فرش¬های تولید کنندگان بزرگ گذشته را بازسازی می¬کرد و برخی تولیدکنندگان شاغل در بازار و همچنین رئیس جوان شرکت فرش که ما را از مشهد ناراضی برنگرداند درتکمیل قسمت تقریبا ناقص مربوط به فرش مشهد درکتاب بسیار موثر بود.
باید به این موضوع اشاره کنم که در برخی شهرها ازجمله مشهد زمانی که از نام تجار گذشته سراغ می-گرفتیم نشانه¬هائی از حضور تجاری از شهرهای دیگر به این شهر داشت این واقعیت که من سال-های بعد به علت آن پی بردم خاص مشهد نبود و حضور تاجرانی با نام-های تبریزی و کاشانی و یزدی و اصفهانی که در گذشته به عنوان فامیل استفاده می¬شد در شهرهای بزرگ دیده می-شد.بسیاری از این تجار گاه به صورت تولید کنندگانی صاحب نام در شهرهائی که بازارهای گستردهای داشت و یا برخی دلایل دیگر ماندگار می-شدند ازجمله برادران عمواوغلی تبریزی که عملا تولید¬کنندگانی مشهدی بودند و یا اصفهانیان در کاشان و یا تولید کنندگان کاشانی در قم و قزوین و غیره و برعکس
از خاطرات من از مشهد دیدار یکی از فرزندان طراح بزرگ کاشان آسید رضاخان صانعی (که گویا همسران و فرزندان بسیار داشت) در یک کارگاه طراحی در مشهد بود که وی را از شباهت حیرت انگیزش باعکس-هائی که از آسید¬رضاخان دیده بودم شناختم.
سفرهای ما به مشهد توفیق دیدار بخشی کهن از سرزمین ایران قدیم را به ما ارزانی داشت .مسیر مشهد از جاده خراسان مملو از یادگارهای دیاری بود که روزگاری خراسان بزرگ نام داشته در تمام طول این مسیر آثاری از بناهای تاریخی کهنی را می-دیدیم که بروشنی دیده می¬شد که اراده-ای برای نگهداری و تعمیر آنها وجود ندارد و گذر زمان نیز کاری جز ویران¬تر کردن آنها نداشته است (البته این موضوع مربوط به سالهای جنگ وحول وحوش آن است ودرسالهای بعد برخی ازاین بناها به خصوص آثار مذهبی مورد مرمت قرار گرفتند).
با اینحال گذر از سمنان و شاهرود و بسطام و شهرهای تاریخی چون نیشابور و سبزوار علیرغم سایه سنگین و غبار آلود زمان برای من که شیفته تاریخ بودم غوطه خوردن در دنیائی دیگر بود گذشته از آنکه مطالعه تاریخ همواره یکی از علائق من بود بهر شهری که وارد می¬شدیم در جستجوی تاریخچه و آثار دیدنی شهر پرسش بسیار می-کردیم و دریغ که در بسیاری نقاط حتی یک برگ اطلاعاتی در-این زمینه وجود نداشت و تنها گاه کتابی کهنه از کتابخانه-ای کوچک و گرد گرفته تا حدودی راهنما بود دیدار بارگاه شیخ بسطام و گذار بر مزار بزرگانی چون کمال-الملک و خیام و عطار به جستجوی ما در بخش-هائی از خراسان صفای دیگری بخشید.
شهر بعدی کرمان بود پیش زمینه¬ای که از وضعیت فرش این شهر به علت شیوع بی گره بافی (به بیان محلی کمانشی) از زمانی که در موسسه استاندارد بودم داشتم.شهرت فرش کرمان به جفتی بافی آنچنان برنام فرشی که به زمانی به زیبائی شهره جهان بود سایه افکنده بود،که به هنگام ورود به این شهر نمیدانستم که درمورد چه چیز باید تحقیق کنم .این درست بود که زمانی که گام در این راه نهادم مسیر بسیار ناروشنی روبرویم بود واصولا نمیدانستم از کجا باید شروع کنم و دنبال چه چیزی باید بگردم و کجاها باید سفرکنم اما اندک اندک با سفر¬هائی که کردیم مسیر کار به میزان زیادی برایم روشن شده بود ولی هنوز نمیدانستم که پایان کار کجاست.و در برخورد با شهر¬هائی مانند کرمان شاید امید کمی داشتم که در این شهر به اطلاعات قابل توجهی دست یابم.
سفر طولانی در راهی عموما خشک و کویری و فاقد امکانات جاذبه¬ی کار در این شهر را کمتر کرده بود.برخورد با طراحان عموما سرخورده و مایوس و بعضا پیر و بیمار که سقوط اقتصادی فرش کرمان در بازار های جهانی هرگونه انگیزه¬ای را برای خلاقیت و هنرنمائی از آنها گرفته بود،سایه ای از یاس و دلسردی به سیمای بازار و تولید فرش بخشیده بود.
من کرمان را هنگامی که شاغل بودم دیده بودم و خاطراتی هرچند رسمی و اداری از شرکت در جلساتی برای جستجوی راه-های نجات فرشی که خود میدانست به دام فاجعه افتاده در خاطر داشتم.
طبیعتا ابتدا بدنبال ارتباطاتی که از آن زمان داشتم رفتم و شرکت فرشی که به غیر از بنای زیبایش که یادگار دوران شکوه و جلال فرش کرمان بود و تعاونی روبه رشد این شهر علیرغم همکاری و همراهی بخصوص سرپرستان این مراکز (شاید به امید یافتن راه نجاتی )تغئیری بر تصوری که از حال وهوای فرش کرمان در ذهن داشتم نیفزود .
اما همان جستجوهای اولیه راهگشای من شد تا بدانم که کرمان واقعی را در کجا باید جستجو کنم.کرمان شهری با سابقه¬ای کهن و درخشان برآمده از دل تاریخ داستان دیگری بود داستان مبارزه شگفت شهری خشک و کویری با ایجاد صدها چاه و قنات و هزاران کیلومتر آبراه در دل زمین علیه طبیعت بیرحم و خشنی که باران و رود را از این قطعه خاک دریغ کرده بود وافزون برآنها حوادث فجایع تاریخی که گاه جریان حیات را دراین شهر متوقف می-کرد داستان حیرت انگی ولی موفق برای بقا بود.
با این همه کرمان روزگار دشوار و زراعت محدودش را نظیر بسیار ی شهرهای کویری دیگر ایران با صنعتگری و تولید و نبود گل وگیاهش را بانقش-های فریبنده و چشم نواز بر پارچه و فرش جبران کرده ناهای زیبا و باغ¬های عطراگین تک افتاده در وسط کویر از گذشتههای شهری خبر می-دادکه کمر بستن مغولان و قاجاریان به نابودی آن نتوانست گردی بر حضور و تداومش در بستر زمان بنشاند.
از این رو اگر¬چه دیدار شرکت فرش کرمان و به وِیژه معدود طراحانی که تنها سایه¬ای از طراحان بزرگی بودند که روزگاری در این کارگاه نقش¬های زیبای فرش¬های کرمان را خلق می¬کردند. آنچه زیر پوست این دنیای غم-زده جریان داشت دنیای دیگری بود دنیائی مملو از شور و تلاش و خلاقیتی که ریشه در دوران غنی و پربار گذشته داشت در مقابل روزگار تلخ فعلی قد می¬کشید و علیرغم فرشی که شهرتی رو به سقوط داشت در گوشه و کنار نمونه های درخشانی از فرش ها و طرح¬های می-درخشید که نه تنها از از اعتبار گذشته این فرش سخن می-گفت بلکه به درستی راه حرکت اصلاحی و پیشرفت فرش کرمان را در بطن خویش داشت.
دیدار با تعدادی از طراحان در قید حیات شاید بیش از آنکه مرا راضی کند دل آنها را شاد کرد گردی که از پس سالها گمنامی و انزوا نام و شهرت خود را لایق ثبت می-دیدند.
شاید بخشی از فر و شکوه این دوران از آن کمپانی¬های خارجی باشد که کرمان را به همراه طراحان برجسته و استاد¬کاران ماهری که درآن دوران بودند شایسته آن دانستند که یکی از دو سه مرکز فعالیت خود قرار دهند و فرش کرمان در زمان اوج خویش به جائی رسید که زیبائی آن ضرب المثلی برای زببائی زنان در زبان عام در آمد.
آنگاه چگونه می-شد تصور کرد فرش کرمان با آن سابقه درخشان چرا به این روز افتاده است و من همواره در جستجوهای خود و حتی در بدترین شرایط تولید شهرها از اینکه اعتبار این فرش-ها قابل احیا است سخن گفته¬ام زیرا اگر طراحان گذشته از بین رفته اند نقشه¬ها و فرش¬های بافته شده وجود دارد وآشنائی با این سوابق درخشان به آسانی می¬تواند روشنگر راه علاقمندان بوده و مایه الهام طراحانی باشد که آرزومندانه سعی در احیا فرش منطقه خویش دارند زمان تدوین کتاب زمان بسیاری از طراحان درحیات بودند و شاید بخت ما بود که به گوشه ای از دلایل شهرت آن فرش دست یابیم
هنوز فرش-های قدیم کرمان خواهان بسیار دارد امکانات رنگرزی و حرفه های وابسته هنوز وجود دارد گیریم که جوانان کمتر به سراغ آنها می¬روند تنها می¬توان به این نتیجه رسید که فقدان مدیریتی معتقد و آگاه که همواره از گسل¬های عمیق وتاریخی سرزمین ماست که بیشتر اوقات باعث از دست رفتن فرصت¬های سرنوشت ساز می¬شود.