انچه در پی می­آید هرنامی برآن نهاده شود اعم از شرح حال سفرنامه کتابنامه تفاوتی نمی کند اگر دانسته شود هدف انچه بدین شکل به نگارش در آمده چیست؟ بدیهی است هدفی که این نوشته ها تعقیب می کند ابتدا هدفی کلی است و آن امید دادن به دانشجویان هنرجویان و پژوهشگرانی جوانی که گام نهادن در راه پژوهش را ازهمان ابتدا با دیوارهای بلند محدودیتها و تنگناها و تنگدستیها و دهان های دایما گشوده برای نه گفتن کسانی که امکانات را در اختیار گرفته­ اند می­ بینند. اما اگر موضوع پژوهش که باید تلاش شودبی توجه به اعمال نظرهای کوته بینانه برای دوری از حوزه های انسانی و اجتماعی و حتی تاریخ یابی صحیح انتخاب شود راه تحقیق ولو کوره راه و مملو از سنگلاخ باشد از دستیابی بدور نیست .

سفرنامه ها

سفرنامه بخش چهارم

سفر بعدی من جستجوی فرشی از روستای کوچکی بنام ساروق بود روستایی از شهر اراک که به مدد فرش زیبایی که درآنجا بافته می-شد شهرتی جهانی یافته بود اگرچه شهرت فرش ساروق را باید بیشتر مدیون شرکت-ها وتجار خارجی دانست که یکی ازمراکز اصلی استقرار خود را در منطقه اراک ساخته بودند وعلاوه بر خرید وصدور وبعدها بافت فرش دراین مناطق از گستردگی فرش-ها ی زیبا و متنوع منطقه نظیر فراهان لیلیان  مشک آباد وغیره نهایت بهره برداری را می­کردند

باید افزود شهر اراک شهری جدید التاسیس بود که در زمان فتحعلیشاه در منطقه¬ای قدیمی که قلعه سلطان آباد قرار داشت،هم زمان با شهر­های دیگر نظیر بیجار وملایر وغیره ایجاد شده بود.

نظیر بسیاری شهرهای جدید به طور معمول گروه­های مختلف حرفه­ای و صنعتگران از دیگر شهر­های کشور به این منطقه فرا خوانده می-شدند.و از آنجا که رایج­ترین حرفه در روستاهای اطراف اراک (به لفظ عراق-با کسرع -در آن زمان) قالی-بافی بود،این حرفه ­ها به نحو وسیعی به شهر جدید منتقل شد.

این مساله یکی ازمهم­ترین دلایل انتخاب اراک بوسیله شرکت های سرمایه گزار که یکی ازآنها شرکت زیگلربود شد که محل استقرار آن دراداره­ای معروف به قلعه فرنگی بود.این مرکز در زمان بازدید ما ساختمانی تقریبا ویران بود که ظاهرا بعد­ها (احتمالا به علت اشاره به سابقه تاریخی آن در کتاب. ساروق)به وسیله سازمان میراث فرهنگی باز­سازی شد.

شوق شتاب آلود من برای نوشتن کتاب ساروق تاحدودی دراثر آشنایی بافرش قدیم ایران که درجریان کار روی کتاب طراحان (که درآن زمان درمراحل پایانی بود)صورت گرفت وشاید سفرهای متعدد به این منطقه به دلیل سفرهای فامیلی وابستگان همسرم ونزدیکی به تهران ازدلایل دیگر بود.

شرایط تهیه کتاب ساروق علیرغم آن که بنظر می­رسید،چندان آ سان نبود و در عمل با مسایلی روبروشد که عمدتا به دلیل عدم وجود امکانات مورد نیاز نظیر عکاس راننده و محل استقرار (مسایلی که بعد از آن تـاریخ دشواریهای همیشگی من بود)روبروشد.درشرایطی که کتاب طراحان با امکاناتی تقریبا مناسب و درخور و حمایت مطمئن،دغدغه خاطری برای من به همراه نداشت و عکاس وراننده وامکانات مورد نیاز دیگر عملا عکاسی از فرش-های بزرگ پارجه و باکیفیت را ممکن می­کرد.، کتاب ساروق به میزان زیادی محروم ازاین امکانات بود و در نتیجه از نظر عکس (به استثنای برخی فرش-های زیبا و باکیفیت که مدیر وقت شرکت فرش که لازم است یادی ازاوبکنم یعنی اقای حقدادی دراختیار گذاشت) و برخی اطلاعات تا درمورد فرش ­های کلیه نواحی ساروق تا حدودی دچار کمبود بود.

باید بیفزایم که حقدادی مدیری لایق ومردمی بود و شعبه شرکت فرش در اراک آن زمان،به سرپرستی اوبه میزان زیادی اعتبار یافته بود.وی علاوه انجام مدیریتی مسئولانه انسانی همراه و باسعه صدر بود و مجموعه دو جلدی از کتاب چاپ شده نفیس شرکت فرش را به من هدیه داد که ظاهرا این کار و همراهی علاقه­مندانه او درهمراهی مورد نیاز من باعث ملامت او از طرف برخی مسولان شد.

بهرحال بخشی بیشتر از عکس¬های کتاب کوچک پارچه و قالیچه بود که به مدد یاری برخی ازجوانان علاققمند شهر اراک عکاسی شد اما درموردمساله با تشکر وسپاس از کلیه کسانی که دراین زمان وبعد­ها دربسیاری از کار-های من مهربانانه ­ها ومسئوولانه یاری کرده­اند ومن همواره و من به حکم وظیفه و علاقه شخصی دربیشترین حد توان چه در کتاب­ها ویا مراکز سپاسگزار آنان خواهم بود.،باید اشاره کنم که عدم همکاری و سنگ­اندازی-های گاه تاحد دشمنی برخی سازمان-ها-و نهاد-ها با من،که (زن بودن یکی از دلایل اصلی آن بود)بعدها به کرات با آن مواجه شدم مساله­ای است که درآینده به آن اشاره بیشتری خواهم داشت.

شرکت زیگلر  و سایر  سرمایه­گزارن  بعد­ها  دست به تولید زدند  و  با دسترسی به نقشه­های عالی که معمولا از کتاب­ها  و موزه­ها  و مجموعه­های موجود درخارج تهیه می­شد  و رنگ­ها و استاد-کاران خبره رنگرزی و سایر وابستگان تولید قادر به بافت برخی از زیباترین و با کیفیت-ترین فرش­ها شدند.البته من درآن زمان اطلاع کمی از چگونگی شکل گیری این فعالیت-ها وگستردگی آنها داشتم

پرداختن به مساله سرمایه گزاری خارجیان درمساله فرش که به لحاظ تاریخی بیانگر بخشی ازتاریخ فرش بود بعدها یکی از دغدغه­های من شد و درکتاب­ای دیگر ازجمله کتاب ساروق که بعد­ها تجدید نظر شد درقسمتی بدان پرداخته-ام درکتاب اشاره گسترده ونسبتا جامعی از از زبان یک رنگرز درباره رنگ ­ها ورنگرزی گذشته آوردم که تاحدودی نمایشگر مسیر آینده من بود .یکی از تجربه­های من درجریان نوشتن و چاپ کتاب مواجهه بازندگی وشرایط کار فرودستان پشت تولید فرش بودکه در آن زمان براساس عرف معمول اشاره به وضع بافندگان بود وچندین عکس تاثیر گذار درکتاب چاپ شد که تاحدودی اعتراض شرکا را موجب شد .اما این موضوع بعد ازان به طور مستمر یکی ازترجیع بندهای نوشته۰های من شد که به تدریج پرداختن به زندگی وارز ش کار تمام حرفه ­های وابسته به تولید را دربرگرفت.

بهرحال درکتاب ساروق تلاش شد که تاحدودی همسو باراه کتاب طراحان باشد تا آنجا که دربخش طراحی  به نقش آفرینان باسابقه گذشته اراک که درجریان کتاب طراحان بازشناسی شدند اشاره شده بود

جریان چاپ کتاب نیز اگرچه درابتدا به نظر می­رسید که با اشاره آقای مهاجرانی به آقای حسینجانی

(هردو اراکی بودند)او نیمی ازهزینه چاپ کتاب را به ازای دریافت نیمی از کتاب­ها تقبل کرد و من آن زمان بسیار خوشحال بودم.به مصداق که عشق آسان نمود اول ویا شاهنامه آخرش خوش است! کتاب به دلیل اشتباه محاسبه ویا بی­تجربگی من با هزینه­ای حداقل حدود 50% بالاتر از میزان برآورد شده به چاپ رسید و سرمایه گزار تعهدی دراین مورد قبول نکرد و نیمی از کتاب­ها را در چاپخانه تحویل گرفت.

علیرغم عوامل تدوین اولیه ادیت ولیتوگرافی وصفحه آرایی کتاب و چاپ نسبتا خوبی که داشت (انتشارات نگار چاپ کننده کتاب بود) با کندی فروش مواجه شد که شکست نسبتا سنگین مرا هزینه چاپ در آن زمان کامل کرد.احتمالا یکی از دلایل آن هم زمان شدن با فروش موفق کتاب طراحان بود تا آنجا که یکی از دوستان شوخ بچه­های من که درغرفه کتاب (که به طور معمول همه ساله دراختیار من گذارده می­شد) حضور داشتند به شوخی می­گفت طراحان به شرط ساروق.

با این وصف کتاب ساروق بزودی به فروش رفت و مدتها نایاب تا درسال­های اخیر به چاپ دوم رسید وفروش قابل توجهی داشت .که البته داستان دیگری برآن گذشت .

ابتدا باید به مطلبی اشاره کنم که ازهمان آغاز برجریان کاری که انجام می­دادم و یا دربرنامه آینده ام قرار داشت وبندرت پشتوانه­ای همراه آن بود اثر گذارد ابتدا انکه فرش ایران که درچاپ اول ودوم به خاطر دادن حق وکیل و پول فیلم وزینک که عملا به درد نخورد جز زیان برای من نداشت درچاپ سوم به کمک کاغذ و زینک ارزان دولتی و وامی پانصدهزار تومانی که به یاری مرحوم متین از بانک تجارت گرفتم حل شد. دراینجا شاید من یکی از اشتباهات خودرا که تاسال های بعد اثر ناگوارانرا بردوش خود احساس کردم براثر خامی و نا اگاهی مرتکب شدم و آن این که پخش کتاب­ها را به عهده مرحوم هاشمی روزبهانُ گذارده بودم و او ناباورانه همان روزها ویا هفته-های اول بابت فروش کتاب رقم نسبتا قابل توجهی که اکنون درخاطرم نیست (حدود هشتصدهزار ویا هشتادهزارتومان ویا رقمی بین این دو) به من داد که به نظرم رقمی بالا و شگفتی­انگیز بود.

این زمان یا اندکی بعد شاید بر اثر یک راهنمایی غلط وشاید مغرضانه که بهتراست کتاب­هارا خودت به فروشی تا 40% بهای قیمت کتاب کم نشود (ومن بعد­ها دانستم که این رقم حق موزع و کتاب فروش وانبارداری وغیره است) کتاب­ها را ازمرحوم هاشمی که ناشری پاک-نها وبا وجدان بود(شاید نیز نادانسته حرفی زدم که وی دلگیر شد) درهرحال بعد از درخواست برای برگرداندن کتاب-ها دراندک مدتی روزی یک واحد نیسان انبوهی از کتاب­هایی را که درانبار آقای هاشمی جای امنی داشت به در دفتر کوچکی که من  اخیرا با وام و اندکی پس انداز خریده بودم آورد.

دفترمن درطبقه چهارم وبدون آسانسور بود.می­توان تصور کرد که حدود نزدیک به هفت هزار کتاب با جلد سنگین  بردن به چهار طبقه چه معنایی دارد اگرچه گاه ازدوست وآشنا ویا کارگرانی گذری کمک می­گرفتم ولی بهرحال این سرآغاز مساله ای بی انتها درحمل و نقل کتاب-ها (وبعدا برخی کتاب­های دیگر) به دفتر-ها وانبار-های مختلف وفروش-های بی بازگشت کتاب­هایی که می­گرفتند وخبری از نتیجه نمی­آمد ازجمله حمل ونقل کتاب­هایی که  درنمایشگاه­ها عرضه می­شد وبسیاری موارد دیگر بود که بعدها من این نتیجه تلح را با آسیب کمر وعمل ستون فقرات پرداختم.

درهر حال فروش کتاب به علت تعداد بالا واستقبال عمومی وخرید تعدادی بوسیله سازمان-ها ونهادها بدون سود نبودولی آنچه بدست امد همراه با حق التالف دریافتی بخشی از فروش بعدی کتاب طراحان به درجریان چاپ کتاب ساروق بر باد رفت .

طی این سال­ها مسایل متعدی برزندگی من گذشت که سعی خواهم کرد تا نجاکه به جریان سفرها و زندگی تقریبا حرفه ای من مربوط است اشاره کنم.یکی ازمسایلی که تقریبا ارتباط مستقیمی باکارمن داشت مساله ماشین بود بغیر از درجریان کتاب طراحان که به طور معمول ماشین وامکانات سفراز طرف سازمان دراختیارم بود ویا اینکه هزینه سفر پرداخت می­شد، بیشتر با وسیله شخصی که رنو ویا پیکان و یا گاه ماشین بزرگتر ویا وانت شرکت همسرم انجام می-شد

البته گاه به گاه مجبور می­شدم ماشین را عوض کنم ازجمله زمانی که درخیابان ولیعصر یک درخت روی ماشینم افتاد که من در ماشین نبودم .بهرحال در یکی از حمل ونقل-های کتاب ماشین من یک رنجرور کهنه متعلق به قبل از انقلاب بود که بنا به صلاحدید دخترم وهمسرش که درجایی آنرا دیده وپسندیده بودند

بدون یک کارشناسی فنی به بهای رنوکوچک و زیبایی که تازه ازکمپانی گرفته بودم.خریدم.

براین ماشین که ظاهر ان بسیار زیبا بود،مسایل چندانی گذشت که درمی­گذرم ولی دریک مورد نسبتا خاص به هنگام حمل کتاب­ها به طبقه چهارم ماشین را جلوی در پایین  گذارده بودم.پس از خاتمه کار وقتی به پایین برگشتم تعداد زیادی ازمردم را دیدم که گرد ماشین من وماشین پشت سر آن جمع شده بودند.ظاهرا ماشین کهنه من رها شده وبه پیکان پشتی خورده بود و پیکان به عقب رفته به ماشی پلیموت بزرگ وآنهم قدیمی خورده ودرواقع له شده بود.

من ابتدا از تعداد جمعیت وفاجعه­ای که رخ دادده بود ترسیدم و در حالی که وجدانی ناراحت داشتم به حانه که نزدیک بود برگشتم وخوشبختانه دخترم و دامادم آنجا بودند وبا دامادم به محل تصادف بازگشتم وباشرمندگی نزد صاحب ماشین تصادفی که همراه خانواده اش ومسافرهم بودند رفتم وخودرا به عنوان صاحب ماشین معرفی کردم.مالباختگان بیچاره ازدیدن من خوشحال شدند چون امیدی به شناسایی راننده مقصر حداقل درآن زمان نداشتند

خوشبختانه افسری ازطرف راهنمایی آمد وظاهرا چون دید که من خود را معرفی کرده­ام وضمنا گفتم که نویسنده ام و دفترم بالاست و یک جلد از کتابم را به او هدیه دادم و شکل تصادف را به نفع ماشین صدمه دیده نوشت که آنان توانستند بیمه مناسبی دریافت دارند و بعد ازان مدعی من نشدند ومرا از یک مشکل روحی نجات دادند .ضمنا این تنها موردی نبود که کتاب اهدایی باعث کمک به من شد و باید اشاره کنم که این امر را بعد-ها درموارد دیگری باهدیه یک کتاب فرش تجربه کردم.

ماشین را دراندک زمانی بعد به خریداری که خیلی مشتاق آن بود فروختم و هفته بعد که برای خرید ماشین دیگری به پارکینگ بیهقی رفته بودیم خریدار قبلی را دیدیم که با غرغر و ناله می­گفته این چه ماشینی بود که به من دادید رنجرور نبود رنج آور بود..