کتاب خراسان نیز به هنگام چاپ نه تنها عاقبت خوشی نداشت بلکه یکی از بدعاقبت ترینها بود (البته هنوز از انچه که دردوکتاب بعدی بر سرم آمد بیخبر بودم)بدنبال چاپ ان .بعد ازاتمام کتاب درصدد چاپ ان که ازمدتها قبل فکر مرا مشغول کرده بود برآم دم.
دراینجا باید به موضوعی اشاره کنم و آن اینکه من ذاتا کسی نبودم که کتاب را بدست بگیرم وبه دنبال ناشر بگردم البته قصدم نفی این کارنیست چون کتابی که نوشته شده باید چاپ شود وکمک خواستن از از ناشران امری بدیهی است ولی مشکل من تا این زمان این بودکه کتاب خراسان نیز نظیر کتاب همدان با مسالهای پیش بینی نشده مواجه شده بود.دوست و پشتیبان واسپانسر من که اگر بود حتما کتاب را چاپ می¬کرد رفته بود و در واقع به گرمسار تبعید شده بود که مرا نیز دعوت به تدریس کرد و نتوانستم درخواستش را رد کنم )شرایط کاری من دربیرجند سخت شد ودر واقع پایان سال با مدیر جدید که گفته می شدسپاهی است پایان کارمن نیز بود درحالیکه کتاب هنوز به پایان نرسیده بود درهرحال کتاب را درشرایطی دشوار که به گوشهای از آن اشاره شد تمام کردم.عکاس با استفاده از شرایط پیش آمده عکسها را به من نداد وچون من بخشی از عکسها را درضمن کار گرفته بودم بقیه را با هزینه شخصی بنحوی تامین کردم والبته بعدا شنیدم که عکس ها به جای دیگری رفته است.
دوباره بین زمین وآسمان معلق شدم کتابی روی دستم مانده بود که علیرغم زحمتی که برای آن کشیده بودم بلا تکلیف بود.
دکتر علوی با انکه از بیرجند رفته بود.هنوز برای چاپ این کتابی که من برای شهرش نوشته بودم تلاش میکرد و به اشنایان بسیاری ازجمله دایی خودش (یا برعکس خواهر زاده)که برحسب تصادف همکلاسی من بود و ظاهرا در بیرجند صاحب ملک و.مالی بود مراجعه کرد که بیثمر بود.
نام کتاب را به یادلحظات عجیبی که درراههای خشک و شنی و گاه واحههای سرسبز احاطه شده درکویر .روستاهای غبارآلود گذرانده بودم بر«کویرهای سبز جنوب»گذاردم.شاید این از تصادف روزگار بود که که سرنوشتی خاص برای کتاب رقم زده بود.در یک مهمانی فامیلی درمنزل خواهرم که من برخی را نمی شناختم از میان جمع مرد جوانی بسوی من آمد که بعدا معلوم شدناشری است که دوست نزدیک خواهرم و شوهرش میباشد.وی بدون مقدمه با لحن صمیمانهای به من گفت عجیب است ما چاپخانه حاضر و مجهز داشته باشیم وشما کتابهای خود را به جای دیگر برای چاپ میدهید .
من با تعجب پرسیدم مگر شما چاپخانه دارید وافزودم میدانید که کتابهای من چاپ رنگی است او گفت بله بهترین چاپخانه با دستگاههای چهار رنگ.بعدها دانستم که درست میگوید واین امکانات را احتمالا باکمک برادرش که در ارشاد صاحب موقعیتی بود بدست آورده بود.بهرحال صحبت ما ادامه یافت البته من با انکه اصولا فردی هیجانی نیستم ولی آن را فرصتی نامنتظر تلقی کردم که درنهایت به موافقت ضمنی برای چاپ کتاب خراسان منجر شد.
شاید من ان زمان درمانده تر ونا امید تر از آن بودم که بتوانم به این فکر کنم که چاپخانه دار نو رسیده ای که بهر طریقی دستگاههای چاپ رنگی وارد کرده چگونه می تواند برای شروع کار خود از کتاب من استفاده کند.و قرار بر آن شد که کتاب توسط چاپحانه او چاپ شود
کسانی که درکار چاپ کتابهای رنگی وبه خصوص کتابهای فرش بوده اند شاید تاحدودی بتوانند دریابند که چاپ فرش علاوه بر تجربه چاپ کارهای چهار رنگ به چه تخصصی از جمله تشخیص تفاوت رنگهای طبیعی درفرش با رنگهای شیمیمایی نیاز دارد که دراینجا ناچارم اشارهای بکنم وآن اینکه درچاپ آثار هنری حتی ممتازترین آنها مثلا نقاشی کمتر مشکلی نظیر چاپ عکسهای فرش به وجود میآید البته این را در مورد آثار قدیمتر ویا آثاری که درآنها از رنگهای ترکیبی استفاده شده ادعا نمیکنم وشاید تاحدودی این نظر معطوف به آن است که در مورد فرش در قیاس با اثار هنری برجسته نظیر نقاشی تجربه کمتری وجود دارد.
البته من نیز خود نیز با این مساله چندان آشنا نبودم و گذشته از آن مشکل ما بسیار پیچیده تر از مسالهای بود که من بعد از چاپ کتاب با آن مواجه شدم.
به غیر از هزینهها تهیه کتاب که معمولا در چنین شرایطی قربانی کمرویی ویاعدم اگاهی من در قراردها میشد هزینه نسبتا سنگینی که جهت لیتوگرافی پرداخته بودم بعلت بی اخلاقی وبه عبارت دیگر رندی کتابفروشی که من چک بی محل او را به لیتو گراف داده بودم باعث کمی بی اعتباری من شد.کتابفروش که تعدادی حدود ۷۰۰ ۸۰۰جلد ازکتابهای مرا با تعهد خرید نقدی بعد از تاخیری آزار دهنده چکی به من داد که من هم آنرا به لیتو گراف بداخلاق و بد زبان داده بودم البته بعد از مدتی تلاش و مدتی درگیری با کتاب فروش و حل پرداخت پول او تا حدودی سوء تفاهم رفع شد ولی.بهرحال تا حدودی روی رابطه من و ناشر اثر گذارد.
بگذریم عکسهای اسکن شده به وسیله لیتوگراف را که بهرحال درحرفه خویش فرد شناخته شدهای بود را به ناشر دادم.در مدتی که کتاب ظاهرا درحال چاپ بود هرروز خبر میگرفتم شاید اشتباه بزرگ من آن بود که باید درکنار دستگاههای چاپ ناشری که ظاهرا کار اولش بود حضور میداشتم ولی آنچه بعد در مورد کتاب چاپ شده دیده شد امری غریب و غیرقابل پیش بینی بود.
.بعد از پیگیری های مکرر بالاخره چاپ کتاب به پایان رسید و ناشر مرا برای تحویل کتاب.به دفترش خواند.تا کتابی را که خود ازعرضه آن خجالت می کشید.روکند
شاید شرح زمانی که کتاب را دیدم تا حدودی مشکل است ولی بی تردید یکی از لحظاتی است که بعد ازگذشتن چندین سال حتی یادآوری آن نیز دلم را به درد می¬آورد ولی نمی توان باور کرد که بدترین چاپخانه ویا بی اطلاعترین
چاپچی میتواند چنین چیزی چاپ کند.یاد زمانی افتادم که با اولین ناشر خود بخاطر اینکه عکسهای چاپ شده (که تقریبا خوب چاپ شده بود )را روی صفحات کتاب چسبانیده بود وارد اختلاف شدم و اکنون کتابی که در مقابل من بود دارای عکسهایی بود که به نحو عجیبی زرد ویا رنگهای غیر عادی بود. ناشر که مشخص بود ازحداقل مراحل چاپ چهار رنگ اطلاع ندارد شروع به توجیه ناشیانهای کرد و آن اینکه لیتوگراف یک رنگ را اسکن نکرده و یا چیزی شبیه این که کاملا بی منطق به نظر می رسید.البته درگذشته معمولا لیتوگراف میدانست که برای یک عکس رنگی معمولا چهار قطعه فیلم از رنگهای تفکیک شده(سه رنگ اصلی و یکی اگر حافظه یاری کند سیاه بود)تحویل می داد که در چاپخانه تبدیل به زینگهای فلزی میشد.که به نوبت روی دستگاه چاپ قرار میگرفت. واینکه چگونه عکسهای چاپ شده برای کتاب چگونه میتوانست به این شکل درآید.
درمقابل زبان بازیهای ناشر نمی دانستم چکار کنم .میتوانستم دادوبیداد کنم .می توانستم کتاب را تحویل نگیرم ومی توانستم شکایت کنم وحتی خسارت بگیرم ومیتوانستم بنشینم وگریه کنم.ومن هیچیک ازاین کارها را نکردم وبا حالتی که به مورد اخر شبیه بود از دفتر ناشر بیرون آمدم.و بعدها کتاب را تحویل گرفتم و قرارداد را که شامل چاپ کتاب دیگری نیز بود فسخ کردم .سرنوشت کتاب ازجهتی روشن بود.حدود دو هزار جلد کتاب را به صورت رایگان درکارتنهای موزی برای بیشتر اتعاونیها و مراکز در ارتباط با فرش و دانشگاهها و گاه به صورت هدیه پخش کردم البته تعدادی نیز باهمان کیفیت فروش رفت زیرا بهرحال کتابی بود که از نظر محتوا مورد نیاز بود وضمنا مساله عکس شاید برای من آنقدر مهم بود.
کتاب خراسان برای من در اولویت چاپ بود و البته بعد از تجدید چاپ کتاب ساروق و طراحان بلا فاصله اقدام به تجدید نطر در آن کردم(شهرستان بیرجند تبدیل به استان خراسان جنوبی با چند شهر وشهرستان شده بود.) زمانی که بعد ازچندین سال به سفر بیرجند رفتم بغیر از شادی اندوهباری از دیدن لوح بزرگ یاد بود دکتر علوی جلوی دردانشگاه آزاد شادی دیگرم مربوط به آن بود که کتاب خراسان رادربیشتر مراکزی رجوع میکردم.درآنجا می دیدم ویا برخی از آن یادمیکردند و این سوای ان بود که بار ها در پژوهشهای تحقیقاتی راجع به جنوب خراسان به این کتابی که من آن اندازه در تهیه آن سختی کشیدم اشاره شده بود.