انچه در پی می­آید هرنامی برآن نهاده شود اعم از شرح حال سفرنامه کتابنامه تفاوتی نمی کند اگر دانسته شود هدف انچه بدین شکل به نگارش در آمده چیست؟ بدیهی است هدفی که این نوشته ها تعقیب می کند ابتدا هدفی کلی است و آن امید دادن به دانشجویان هنرجویان و پژوهشگرانی جوانی که گام نهادن در راه پژوهش را ازهمان ابتدا با دیوارهای بلند محدودیتها و تنگناها و تنگدستیها و دهان های دایما گشوده برای نه گفتن کسانی که امکانات را در اختیار گرفته­ اند می­ بینند. اما اگر موضوع پژوهش که باید تلاش شودبی توجه به اعمال نظرهای کوته بینانه برای دوری از حوزه های انسانی و اجتماعی و حتی تاریخ یابی صحیح انتخاب شود راه تحقیق ولو کوره راه و مملو از سنگلاخ باشد از دستیابی بدور نیست .

سفرنامه ها

سفرنامه شانزدهم

کتاب خراسان نیز به هنگام چاپ نه تنها عاقبت خوشی نداشت بلکه یکی از بدعاقبت ترین­ها بود (البته هنوز از انچه که دردوکتاب بعدی بر سرم آمد بیخبر بودم)بدنبال چاپ ان .بعد ازاتمام کتاب درصدد چاپ ان که ازمدتها قبل فکر مرا مشغول کرده بود برآم  دم.

دراینجا باید به موضوعی اشاره کنم و آن اینکه من ذاتا کسی نبودم که کتاب را بدست بگیرم وبه دنبال ناشر بگردم البته قصدم نفی این کارنیست چون کتابی که نوشته شده باید چاپ شود وکمک خواستن از از ناشران امری بدیهی است ولی مشکل من تا این زمان این بودکه کتاب خراسان نیز نظیر کتاب همدان با مساله­ای پیش بینی نشده مواجه شده بود.دوست و پشتیبان واسپانسر من که اگر بود حتما کتاب را چاپ می¬کرد رفته بود و در واقع به گرمسار تبعید شده بود که مرا نیز دعوت به تدریس کرد و نتوانستم درخواستش را رد کنم )شرایط کاری من دربیرجند سخت شد ودر واقع پایان سال با مدیر جدید که گفته می شدسپاهی است پایان کارمن نیز بود درحالیکه کتاب هنوز به پایان نرسیده بود درهرحال کتاب را درشرایطی دشوار که به گوشه­ای از آن اشاره شد تمام کردم.عکاس با استفاده از شرایط پیش آمده عکسها را به من نداد وچون من بخشی از عکسها را درضمن کار گرفته بودم بقیه را با هزینه شخصی بنحوی تامین کردم والبته بعدا شنیدم که عکس ها به جای دیگری رفته است.

دوباره بین زمین وآسمان معلق شدم کتابی روی دستم مانده بود که علیرغم زحمتی که برای آن کشیده بودم بلا تکلیف بود.

دکتر علوی با انکه از بیرجند رفته بود.هنوز برای چاپ این کتابی که من برای شهرش نوشته بودم تلاش می­کرد و به اشنایان بسیاری ازجمله دایی خودش (یا برعکس خواهر زاده)که برحسب تصادف همکلاسی من بود و ظاهرا در بیرجند صاحب ملک و.مالی بود مراجعه کرد که بی­ثمر بود.

نام کتاب را به یادلحظات عجیبی که درراه­های خشک و شنی و گاه واحه­های سرسبز احاطه شده درکویر .روستا­های غبارآلود گذرانده بودم بر«کویرهای سبز جنوب»گذاردم.شاید این از تصادف روزگار بود که که سرنوشتی خاص برای کتاب رقم زده بود.در یک مهمانی فامیلی درمنزل خواهرم که من برخی را نمی شناختم از میان جمع مرد جوانی بسوی من آمد که بعدا معلوم شدناشری است که دوست نزدیک خواهرم و شوهرش می­باشد.وی بدون مقدمه با لحن صمیمانه­ای به من گفت عجیب است ما چاپخانه حاضر و مجهز داشته باشیم وشما کتاب­های خود را به جای دیگر برای چاپ می­دهید .

من با تعجب پرسیدم مگر شما چاپخانه دارید وافزودم می­دانید که کتاب­های من چاپ رنگی است او گفت بله بهترین چاپخانه با دستگاه­های چهار رنگ.بعدها  دانستم که درست می­گوید واین امکانات را احتمالا باکمک برادرش که در ارشاد صاحب موقعیتی بود بدست آورده بود.بهرحال صحبت ما ادامه یافت البته من با انکه اصولا فردی هیجانی نیستم ولی آن را فرصتی نامنتظر تلقی کردم که درنهایت به موافقت ضمنی برای چاپ کتاب خراسان منجر شد.

شاید من ان زمان درمانده تر ونا امید تر از آن بودم که بتوانم به این فکر کنم که چاپخانه دار نو رسیده ای که بهر طریقی دستگاه­های چاپ رنگی وارد کرده چگونه می تواند برای شروع کار خود از کتاب من استفاده کند.و قرار بر آن شد که کتاب توسط چاپحانه او چاپ شود

کسانی که درکار چاپ کتاب­های رنگی وبه خصوص کتاب­های فرش بوده اند شاید تاحدودی بتوانند دریابند که چاپ فرش علاوه بر تجربه چاپ کار­های چهار رنگ به چه تخصصی از جمله تشخیص تفاوت رنگ­های طبیعی درفرش با رنگ­های شیمیمایی نیاز دارد که دراینجا ناچارم اشاره­ای بکنم وآن اینکه درچاپ آثار هنری حتی ممتازترین آنها مثلا نقاشی کمتر مشکلی نظیر چاپ عکس­های فرش به وجود می­آید البته این را در مورد آثار قدیمتر ویا آثاری که درآنها از رنگهای ترکیبی استفاده شده ادعا نمی­کنم وشاید تاحدودی این نظر معطوف به آن است که در مورد فرش در قیاس با اثار هنری برجسته نظیر نقاشی تجربه کمتری وجود دارد.

البته من نیز خود نیز با این مساله چندان آشنا نبودم و گذشته از آن مشکل ما بسیار پیچیده تر از مساله­ای بود که من بعد از چاپ کتاب با آن مواجه شدم.

به غیر از هزینه­ها تهیه کتاب که معمولا در چنین شرایطی قربانی کمرویی ویاعدم اگاهی من در قراردها می­شد هزینه نسبتا سنگینی که جهت لیتوگرافی پرداخته بودم بعلت بی اخلاقی وبه عبارت دیگر رندی کتابفروشی که من چک بی محل او را به لیتو گراف داده بودم باعث کمی بی اعتباری من شد.کتابفروش که تعدادی حدود ۷۰۰ ۸۰۰جلد ازکتاب­های مرا با تعهد خرید نقدی بعد از تاخیری آزار دهنده چکی به من داد که من هم آنرا به لیتو گراف بداخلاق و بد زبان داده بودم البته بعد از مدتی تلاش و  مدتی درگیری با کتاب فروش و حل پرداخت پول او تا حدودی سوء تفاهم رفع شد ولی.بهرحال تا حدودی روی رابطه من و ناشر اثر گذارد.

بگذریم عکس­های اسکن شده به وسیله لیتوگراف را که بهرحال درحرفه خویش فرد شناخته شده­ای بود را به ناشر دادم.در مدتی که کتاب ظاهرا درحال چاپ بود هرروز خبر می­گرفتم شاید اشتباه  بزرگ من آن بود که باید درکنار دستگاه­های چاپ ناشری که ظاهرا کار اولش بود حضور می­داشتم ولی آنچه بعد در مورد کتاب چاپ شده دیده شد امری غریب و غیرقابل پیش بینی بود.

.بعد از پی­گیری های مکرر بالاخره چاپ کتاب به پایان رسید و ناشر مرا برای تحویل کتاب.به دفترش خواند.تا کتابی را که خود ازعرضه آن خجالت می کشید.روکند

شاید شرح زمانی که کتاب را دیدم تا حدودی مشکل است ولی بی تردید یکی از لحظاتی است که بعد ازگذشتن چندین سال حتی یادآوری آن نیز دلم را به درد می¬آورد ولی نمی توان باور کرد که بدترین چاپخانه ویا بی اطلاع­ترین

چاپچی می­تواند چنین چیزی چاپ کند.یاد زمانی افتادم که با اولین ناشر خود بخاطر اینکه عکس­های چاپ شده (که تقریبا خوب چاپ شده بود )را روی صفحات کتاب چسبانیده بود وارد اختلاف شدم و اکنون کتابی که در مقابل من بود دارای عکس­هایی بود که به نحو عجیبی زرد ویا رنگ­های غیر عادی بود. ناشر که مشخص بود ازحداقل مراحل چاپ چهار رنگ اطلاع ندارد شروع به توجیه ناشیانه­ای کرد و آن اینکه لیتوگراف یک رنگ را اسکن نکرده و یا چیزی شبیه این که کاملا بی منطق به نظر می رسید.البته درگذشته معمولا لیتوگراف می­دانست که برای یک عکس رنگی معمولا چهار قطعه فیلم از رنگ­های تفکیک شده(سه رنگ اصلی و یکی اگر حافظه یاری کند سیاه بود)تحویل می داد که در چاپخانه تبدیل به زینگ­های فلزی می­شد.که به نوبت روی دستگاه چاپ قرار می­گرفت. واینکه چگونه عکسهای چاپ شده برای کتاب چگونه می­توانست به این شکل درآید.

درمقابل زبان بازی­های ناشر نمی دانستم چکار کنم .می­توانستم دادوبیداد کنم .می توانستم کتاب را تحویل نگیرم ومی توانستم شکایت کنم وحتی خسارت بگیرم ومی­توانستم بنشینم وگریه کنم.ومن هیچیک ازاین کار­ها را نکردم وبا حالتی که به مورد اخر شبیه بود از دفتر ناشر بیرون آمدم.و بعدها کتاب را تحویل گرفتم و قرارداد را که شامل چاپ کتاب دیگری نیز بود فسخ کردم .سرنوشت کتاب ازجهتی روشن بود.حدود دو هزار جلد کتاب را به صورت رایگان درکارتن­های موزی برای بیشتر اتعاونی­ها و مراکز در ارتباط با فرش و دانشگاه­ها و گاه به صورت هدیه پخش کردم البته تعدادی نیز باهمان کیفیت فروش رفت زیرا بهرحال کتابی بود که از نظر محتوا مورد نیاز بود وضمنا مساله عکس شاید برای من آنقدر مهم بود.

کتاب خراسان برای من در اولویت چاپ بود و البته بعد از تجدید چاپ کتاب ساروق و طراحان بلا فاصله اقدام به تجدید نطر در آن کردم(شهرستان بیرجند تبدیل به استان خراسان جنوبی با چند شهر وشهرستان شده بود.) زمانی که بعد ازچندین سال به سفر بیرجند رفتم بغیر از شادی اندوهباری از دیدن لوح بزرگ یاد بود دکتر علوی جلوی دردانشگاه آزاد شادی دیگرم مربوط به آن بود که کتاب خراسان رادربیشتر مراکزی رجوع می­کردم.درآنجا می دیدم ویا برخی از آن یادمی­کردند و این سوای ان بود که بار ها در پژوهش­های تحقیقاتی راجع به جنوب خراسان به این کتابی که من آن اندازه در تهیه آن سختی کشیدم اشاره شده بود.