انچه در پی می­آید هرنامی برآن نهاده شود اعم از شرح حال سفرنامه کتابنامه تفاوتی نمی کند اگر دانسته شود هدف انچه بدین شکل به نگارش در آمده چیست؟ بدیهی است هدفی که این نوشته ها تعقیب می کند ابتدا هدفی کلی است و آن امید دادن به دانشجویان هنرجویان و پژوهشگرانی جوانی که گام نهادن در راه پژوهش را ازهمان ابتدا با دیوارهای بلند محدودیتها و تنگناها و تنگدستیها و دهان های دایما گشوده برای نه گفتن کسانی که امکانات را در اختیار گرفته­ اند می­ بینند. اما اگر موضوع پژوهش که باید تلاش شودبی توجه به اعمال نظرهای کوته بینانه برای دوری از حوزه های انسانی و اجتماعی و حتی تاریخ یابی صحیح انتخاب شود راه تحقیق ولو کوره راه و مملو از سنگلاخ باشد از دستیابی بدور نیست .

سفرنامه ها

سفرنامه بخش هفتم

پایان کتاب طراحان برای من هرچند بی هیچ تردید آغاز کتابی دیگر بود ولی آنچه در جریان تدوین.آن کتاب برمن گذشت به نوعی برتمام سویه های اندیشه و هدف من در کاری که انجام می­دادم اثر گذارد اول انکه جهت حرکتم بیشتر شهر­های قدیمی وحتی الاامکان آنانی که شهرت وقدمتی در بافت فرش داشتند بود طبیعتا نه هم سو با مسیر آنچه بنام تجارت در جامعه فرش جریان داشت و من این مساله را درمورد اغلب نوشته هایم اگرچه با توفیق نسبی مواجه بودند دریافتم.

کتاب بعدی درباره همدان بود .همدان شهری که سابقه اش از اکباتان باستانی بیشتر بود و شاهان آشوری از آن یادکرده بودند هگمتانه که هنوز آثار تاریخ و قرون را در گوشه وکنار خود به چشم می­کشد

شاید کتاب همدان چندان دشوار نبود زیرا وسعت منابع ومهم­تر از ان یاری و همکاری تعاونی-ها سازمان­های دولتی و ومراکز قالی­بافی که برغم زخم­هایی که بر تن او خورده بود هنوز زنده بود و  فعالیت داشت وآگاهی­های کسانی که از گذشته اعتباری داشتند بسیار موثر بود.

دراطراف همدان به تعبیری ۷۰۰روستا بود که غالبا قالی­بافی داشتند.شهری پر سابقه که ماجراهای بسیار وومواجهه با اقوام باستانی وتاریخی مختلفی را ازسرگذرانیده و مهاجمان و دشمنان هریک اثری تاریخی از خود به یادگار گذارده بودند.

درهمدان مشکلی که در بیشتر کارهای بعدی یعنی دور و پرت ویا کم اهمیت بودن جا ومکان وجود داشت مواجه نبودم.

بهار مریانج تویسرکان اسدآباد فامنین و رزن هریک اگر آثاری از گذشته خود نداشتند ولی مساجد و بقعه ها و اماکن قدیمی گاه گنجینه­های شگفت-انگیز بود و فرصتی که گوشه هایی از فرشبافی درخشان روستایی و بعضا عشایری استان همدان را کشف کنم

باکمک تعاونی وسایر مراکز مورد مراجعه و بیشتر فامیلی مهربان مشکلی از نظر اسکان نداشتم.جز در یک مورد آنکه به معرفی دوستی نزدیک به دوستی ثالث معرفی شدم و او به وضوح با بی اعتنایی آزار دهنده-ای با من برخورد کرد که هیچگاه از یادم نرفت و البته بعد­ها کمتر چنین موردی پیش آمد که من درشرایط مشابه قرار گیرم هرچند این برخورد و این که عملا می­دانستم که وظیفه­ای اجتماعی بردوشم گذارده شده که نباید ازچنین برخورد­هایی ناراحت شوم ولی اثر آن مدت­ها در ذهنم باقی ماند و اینکه چرا در یک کار ملی و میدانی وسیع که در واقع یک کار پژوهشی گسترده است و نیاز به امکانات فراوان دارد تا این حد در تنگنا و مورد بی اعتنایی قرار گیرد.بهرحال گاه افراد آرمانگرایی پیدا می­شوند که به چرایی مساله فکر نمی­کنند.

بعدها به دو دلیل من از نام او و خاندانش درکتاب به نیکی یادکردم که اولی کمک برادرش در مساله­ای که یاد خواهم کرد و دیگری اینکه غالب جاهایی که می­رفتم با اظهار علاقه و همراهی مردم مواجه می­شدم.دران زمان تاحدودی توان آن را یافته بودم که شب را درهتل بگذرانم وپیش آمده بود که بارها در شهرهای کوچک که کمتر امکانی پیدا می­شد شب را به شهر مبدا برمی گشتیم

جدای از این مسایل و مسایلی از این دست عمدتا در مواردی ازنوع درخواست فرش یا امکان و مکان برای عکاسی و یا اصولا همراهی نکردن برای دادن اطلاعات،که مواردی پیش می-آمد،گاه با وجود رنجش ودلگیری،سماجت و پی­گیری از راه های انجام کار بود.آیا در یک پژوهش میدانی درگستره­ای به وسعت ایران و صد­ها خوی و رفتار متفاوت آیا واقعا به جز با پافشاری وسماجت مداوم می­توان کاری را پیش برد.

به دنبال نکته­ای که دربالا اشاره کردم این که هیچگاه تصور نکردم که حق دارم درازای کاری که انجام می­دهم از کسی یا جایی طلبکار باشم دزسال-های بعد این خصلت رفتاری من زمان­هایی که به جلسات سخنرانی می­رفتم و یا به سمینار و برنامه خاصی دعوت می-شدم به صورت یک عادت درامد که گاه حتی متوجه آن نبودم در آمد وحتی زمانی که برای تدریس ویا داوری می­رفتم هیچگاه پیش نیامد که راجع به چند وچون وچگونگی ان پرس وجو کنم و کمی خنده دار و شاید هم غم انگیز بود آن که گاهی انچه می-بایست پرداخت شود به تعویق می­افتاد و یا نیازمند پی­گیری می­شد که من روی طلبکاری نداشتم و یا اصولا فراموش میکردم.

شاید البته این بنوعی عادات ذاتی ناشی از روحیه من بود که.بخشی مربوط به اعتقادی که به کارخود داشتم و بخش دیگر ناشی از کمرویی من بود که درمورد مسایل مالی به نوعی بی­نیازی و شاید هراس از مسایل مالی بدل شد. نمی­توانم شرح دهم که به طور کلی این مساله تاچه حد در زندگی باعث زیان و آسیب من شد. ومن توانستم دراین مرحله زندگیم تاحدی به بخش کوچکی از تنگناهای مربیان و مدرسان واهل فرهنگ نزدیک شوم..

البته شاید گاه یاری و کمکی در جهت بهبود کار امر دیگری بود و بهر­حال این را حق خود می­دانستم که درکتابی که برای مردم منطقه می­نوشتم برای پیشرفت کار انتظار کمک آنها را داشته باشم وگاه ناخواسته میزان همراهی و یاری افراد مبنای قضاوت من قرار می-گرفت.

درهمدان شاید اندکی شرایط مساعد بود و تقریبا از همکاری گروه-ها ونهادهای مورد مراجعه برخوردار شدم و باید بیفزایم که رفوگران و رنگرزان و قالی­شویان و برخی گروه­های پایین دست فرش همدان منابع اطلاعاتی مفیدی بودند.

درمجموع پژوهش درهمدان کار تقریبا آرام وبی دردسری بود اگر نبود یک سلسله حوادث ریز ودرشتی که کتاب همدان را به یکی از زیان بارترین کتاب­های من تبدیل کرد شاید درنهایت خاطره خوشی را به یادگار نگه می-داشتم

اولین و مهم­ترین حادثه در گذشت پدرم بود که خبر آن را در یکی از روز­هایی که در تعاونی همدان مشغول کاربودم به من دادند.صرف نظر از ان که من اصولا.فردی درونگرا بوده واصولا کمتر قادر به تظاهرات بیرونی هستم شوک ناشی ازخبر تا آن آندازه بود که من مدتی بهت زده درکنار میز طرفی که با او کارداشتم ایستادم.گاهی فکر می­کردم شاید ناظرین انتظار عکس العمل دیگری داشتند.

دراولین فرصت به تهران برگشتم البته ناخواسته این فکر درذهنم می­چرخید که او بیشتر پدر بچه­های دیگری از همسری دیگر بود.ولی بهرحال اگرچه شاید فرد بدی نبود ولی مردی بود از تبار مردان سنتی ایرانی که وجود همسر تحصیلکرده و پرتلاش خودرا برنمی تابید و نتیجه جدایی و بی پدر مادر شدن سه بچه اول بود با همه این­ها پدز بود و ما بچه­های اول به خصوص من سعی می-کردیم که این رابطه را حتی الامکان معنی بخشیم.بعد از بازگشت مدتی درگیر مسایل جنبی این موضوع بودم ولی از آنجا که در هر شرایط و هرنوع سختی،کار تنها آرام بخش من بود دوباره به همدان بازگشتم.

دربازگشت به همدان فرصت این را به خود دادم که باردیگر تور فراموش نشدنی خود را به شهر­هایی همچون تویسرکان با آن چشم­اندازهای بی نظیر و اسدآباد با آن دشت­های سرسبز که هردو در دامنه­های الوند زیر آسمان فیروزه­ای غنوده بودند تکرار کنم در این سفر­ها که غالبا لطافت هوا و غناوزیبایی طبیعی دشت-ها و مراتع سرسبز،که گاه انسان آرزو می­کرد درون تاریخ حرکت کند و با قدمت زندگی هزاران ساله مردمان در این زیستگاه-های کهن هم سو شود.هرچند که مغول با دشمنی این مناطق آباد را به همراه آرزوهایی این چنین بخاک وخون کشید

بگذریم اسد آباد به علت نزدیکی با همدان طرح۰های چندان متنوعی نداشت اما تویسرکان درگذشته نوعی فرش زیبا و چشم نواز تولید می-کرد که در محل آصادوقی (احتمالا آقا صادقی) نامیده می­شد.متاسفانه این فرش درحال حاضر نظیر بسیاری مناطق دیگر نه زیبایی و نه کیفیت فرش­های گذشته را همراه ندارد. اگرچه دستیابی به چند قطعه از فرش­های قدیمی و تصویری که از فضای عمومی داشتیم خاطره­ پایداری در ذهن من گذارد.

نهاوندشهری کهن با قدمتی که به پیش از تاریخ می­رسدو با سرزمینی مملو از آب و رودخانه و آبشار و طبیعت زیبا ومملو از دیدنی-های دلنشین،یکی دیگر از شهر­های همدان بود که هم اکنون که این نوشته ها برقلمم جاری می­شود آرزوی دیدار مجدد هر یک از این نقاط قلبم را می-فشارد.شاید من ازجهتی آدم خوش شانسی بوده- ام که به بخشی از خواسته های خود را که دیدن نقاط مختلف ایران بود با دیدن بسیاری از این نقاط رسیده­ام و یادآوری بیشتر آن  لحظات برایم لذت بخش است.

مطلب کمی به درازا کشید وشاید از بقیه داستان کتاب همدان به دور افتادم.شاید نوشتن کتاب با همه دشواری -های آن تا حدودی برایم آسان شده بود ویا حداقل آنقدر غرق کاری که انجام می-دادم بودم که سختی­ها را بها نمی­دادم.اما با تمام این احوال و با اینکه به هنگام شروع کتاب کمتر به پایان فکر می­کردم هرچه به انتها نزدیکتر می­شدم دغدغه اینکه چگونه آن را چاپ کنم و سراغ چه کسی بروم که به آسانی حاضر باشد کتاب راجع به فرش همدان را چاپ کند.ذهنم را اشغال می-کرد

در پایان یک روز پرکار در غروبی که روبه تاریکی می­رفت بر سر پشت بامی که در آنجا چند قطعه فرش را عکاسی کرده بودیم خسته از کار ناخواسته صحبت ما به چاپ کتاب رسید و بی اختیار اندوهی بدلم نشست.خیابان-های اطراف خانه خلوت بود و در نگاهی بی هدف به خیابان جمعی چند نفره نظرم را جلب کرد که ظاهرا راجع به زمینی و یا موقعیتی صحبت می­کردند.

هوا هنوز آن چنان تاریک نبود که نتوانم مهندس خرم استاندار اصفهان را تشخیص دهم.عکاس را ندا دادم که گویا استاندار است و او ناباورانه نگاهی به انان انداخت و هر دو با عجله به پایین دویدیم.حدس من درست بود و استاندار و معاونش آقای زبر دست (که اورا نمی شناختم) باچند نفر دیگر در آن جمع بودند.درحالی که سعی می-کردم با هیجان زده به انان نزدیک شدم شاید اگر خود او متوجه من نمی­شد من روی ان نداشتم که حرفی بزنم.واندکی خجالت و اندکی شرم -زدگی درحالی که سعی می­کردم آرام باشم جلو رفتم بهرحال او که تعجب کرده بود پرسید امری داشتید ومن سپس باعجله و شتاب­زده ماجرای کتاب و نیاز به کمک برای چاپ را شرح دادم وخوشبختانه اوراقی حاوی کپی بعضی صفحات (ان زمان کمبود کاغذ نبود ومن همواره سعی می-کردم از جریان پیشرفت کتاب وعکس­ها البته غالبا سیاه وسفید کپی بگیرم)از کاری که کرده بودیم همراهم بود.

من درطول حیات کاری خود که به مدد اول عمر طولانی و دوم روحیه جستجوگر خود که انسان­های بسیار را دیده و حداقل درمورد برخی از آن­ها که در ار تباط به کار پژوهشی که انجام می­دادم به قضاوت نشسته­بودم شاید با معدود انسان­هایی برخورده بودم که بدون نیاز به توضیح و توجیه با نوع کار رابطه برقرار کرده و با هدف آن همراه شده باشند.

درمورد برخی از آن افراد صحبت خواهم کرد ولی درمورد مهندس خرم نمونه شاخصی از­آن انسان­هایی بود که همواره آرزوی آنها را داشتم زیرا که وی بلا فاصله ارزش کار را برای شهری که زیر فرمان او بود و شاید هم اینکه یک زن در این تنگنای غروب و در امتداد انجام کاری دشوار خواستار همراهی او شده است دریافت و رو به معاونش گفت اقای زبر دست ببینید این خانم چه نیاز دارد او را یاری کنید.

این یکی از لحظات نادر و هیجان انگیز در زندگی من بود اگرچه پایانی تراژیک و فاجعه بار داشت ولی هرگز یاد آن انسان خدمتگزار و وطن­پرست را ازیاد نبردم .

اما داستان به همین سادگی نبود البته معاون که او نیز خود انسانی پاک نهاد بود بلا فاصله دراجرای دستور مافوقش دستور بررسی داد بعد از مدتی کوتاه برای برآورد هزینه­های چاپ کتاب و که من نیز رقمی ارایه داده بودم دستور داد که وامی به مبلغ ۸ میلیون تومان با بهره ۳٪ بدون هیچ وثیقه ای (شاید به ازای تعدادمعدودی کتاب) دراختیار من قرار دهند. اما این پول که درآن زمان برای من گنجی بود.هضمش کمی برای من دشوار بود.

دوباره باخجالت اجازه دیدن معاون را گرفتم.و وقتی به حضور او رسیدم ماجرا را گفتم و اینکه از لطفی که کرده اید بسیار سپاسگزارم ولی کتاب آن.هم کتاب فرش چیزی نیست که بزودی فروش رود و پول آن برگردد و برای من باز پرداخت لطفی که کرده اید سخت است.پرسید راه حل چیست؟  با شرمندگی گفتم این کتاب باید بیشتر در استان فروخته شود و طبیعتا باید تعدادی را خریداری کنید

معاون که گویا از هوش و درک مافوق خود بهره­ای برده بود طی یک فراخوان باورنکردنی برای هفته بعد هفت تن از روسای ادارات خود نظیر میراث فرهنگی و بازرگانی و استانداری وتعاونی چند اداره دیگر را موظف کرد که بعد از چاپ کتاب هریک ۱۰۰ عدد خریداری کنند و آنرا با امضا گرفتن از آنان که یک نسخه هم به من داد رسمیت بخشید.

طی یک روال بوروکراتیک سازمان برنامه و بانک و استانداری و چندین اداره دیگر که می­توانست بسیار طولانی باشد ولی غالبا با اشاره استاندار حل شد ۸ میلیون را دراختیار ناشری که می­بایست معرفی کنم گذاردند.

شاید این مرحله کتاب که البته بی دردسر نبود اکنون که به عقب برمی­گردم به معجزه­ای شبیه بود که مراحل آزار دهنده بعدی به قول معروف از دماغم در آورد.