انچه در پی می­آید هرنامی برآن نهاده شود اعم از شرح حال سفرنامه کتابنامه تفاوتی نمی کند اگر دانسته شود هدف انچه بدین شکل به نگارش در آمده چیست؟ بدیهی است هدفی که این نوشته ها تعقیب می کند ابتدا هدفی کلی است و آن امید دادن به دانشجویان هنرجویان و پژوهشگرانی جوانی که گام نهادن در راه پژوهش را ازهمان ابتدا با دیوارهای بلند محدودیتها و تنگناها و تنگدستیها و دهان های دایما گشوده برای نه گفتن کسانی که امکانات را در اختیار گرفته­ اند می­ بینند. اما اگر موضوع پژوهش که باید تلاش شودبی توجه به اعمال نظرهای کوته بینانه برای دوری از حوزه های انسانی و اجتماعی و حتی تاریخ یابی صحیح انتخاب شود راه تحقیق ولو کوره راه و مملو از سنگلاخ باشد از دستیابی بدور نیست .

سفرنامه ها

سفرنامه بخش هشتم

کتاب را برای چاپ به چاپخانه دار ی سپردم که از طریق جوانی که بنوعی وابسته ما بود به من معرفی شده بود.آن جوان که او را “ر” می نامم تازه فارغ التحصیل شده و.کارش درگرافیک دردانشگاه خوب بود وی که ظاهری شوخ جذاب و خوشایند داشت بدنبال یک دوستی دانشجویی به نوعی درزندگی ما وارد شد و چون ظاهرا مدیر چاپخانه به امید ایجاد یک لیتوگرافی او را استخدام کرده بود من کار کتاب را بدون هیچ اگاهی واطلاع کافی از نیاز به تجربه و تخصص درکار مراحل تدوین کتاب را بدست او سپردم .

مطلب را کوتاه کنم من زیاد اهل فلسفه نیستم ولی گاه زندگی بعضی انسان­ها در این جهانی که کوتاهی عمر و پایان قطعی زندگی از آن زمان که فرد می­تواند اندیشه کند بر او روشن می­شود دانسته نیست چرا گاه کسانی این فرصت کوتاهی را که طبیعت بدانها داده به عمد یا برخی نا-خوداگاه به تباهی و نیستی سوق می-دهند .بدیهی است من از انانی که هدفی دارند وگاه برای دستیابی به آرمانی و یا رهایی از انواع اسارت-هایی که بر روح و زندگی آنها تحمیل می-شود جان خود را برکف می-گیرند حرف نمی زنم.صحبت من ازکسانی است که گاه بخت یا همه گونه شرایط زمینه دستیابی به نیازهای طبیعی و پیشرفت را در اختیار انها می­گذارد اما ظاهرا شور و غلیانی غیرقابل کنترل در درون انهاست که برخلاف این روال طبیعی حرکت می­جوشد وگاه باعث می-شود که نیرویی نامعلوم آنها را به سوی سرنوشتی نامشخص ولی فریبنده میراند.

و”ر”چنین بود ودراغاز راهی که با بر-آورد استعداد-ها و توانایی-های او اینده روشنی را وعده می-داد به ناگاه پشت پا برهمه چیز زد و با کمک یکی از بستگانش که در آن سوی مرز شهرت وموقعیتی داشت ازکشور رفت.

شاید اگر اوچند سال بعد خسته وویران باز نم گشت از زندگی ما رفته بود ولی این چنین نبود ووی بعد از گذراندن یک دوره پر فراز و نشیب وکسب چند موفقیت و شهرتی نسبی در کار و تعداد بیشتری شکست عمدتا تراژیک و فاجعه آمیز به ایران بازگشت و.با مرگی غم انگیز در اثر زیاده روی در حالی که هنوز جوان بود درگذشت.

او کتاب مرا که تمام مراحل قبل از چاپ حتی طراحی را بدست بی تجربه­گی و سهل انگاری تا حد بی اعتنایی لجاجت آمیز او  گذاشتم خراب کرد که حتی اصلاحات تاحد ممکن بعدی نیز نتوانست چندان کمکی بکند وکتاب بالاجبار با همان شکل وحتی مشکل ویرایش به چاپ سپرده شد البته ازانصاف بدور است که بگویم تفکیک رنگ­ها که تاحدود زیادی نشانگر زیبا شناسی غریزی او بود تاحدود زیادی راضی کننده بود.

انچه تنها به آن اشاره کردم شاهدان بسیار دارد تا آنجا که من باعکاس هنرمندومعروفی که ان زمان تاحد دوستی با او اشنا شده بودم چندبار خواستم که برای وادار کردن او به تسریع کار وساطت کند.بهرحال من بنا برعادت خود مساله را از سر گذراندم و او را بخشیدم و بعد­ها از مرگ دردناکش به شدت ناراحت شدم.

در اینجا ناچار از اشاره ­ای هستم و این که من به طور طبیعی فردی عمل گرا وبی­اعتقاد به دخالت هرگونه عامل بیرونی اعم از بخت،شانس،امکانات،تصادف،و خرافه در زندگی هستم اما در گذر زمان و بازگشت به زندگی خود  و اطرافیان وگاه مسایلی علت ومعلولی که دلایل آن برایم روشن نبود تاحدودی به عامل ژن و میراث اعتقاد داشتم و اینکه در پروسه زندگی نا عادلانه و غم انگیز”ر”به طور وضوح میراث­های روحی و روانی او تاثیر مسلم داشته است

بگذریم برگردیم به مساله چاپ که مرا با انسان شریف وپاک نهادی آشنا کرد که چون درگذشته است،برخود لازم میدانم او را با نامش محمد خانی یاد کنم که تازه انتشارات پیچاز راتاسیس کرده بود.وی که درحد امکان به “ر”یاری کرده و اطاق کار زیبایی برایش فراهم کرده بود و درحد امکان تلاش کرد که کار را که به کندی کشیده شده بود سرعت بخشد بهرحال کتاب را با زفع دشواری-های کوچک و بزرگی که پیش آمد به چاپ رساند تا با مسایل بعدی مواجه شود.

درجریان چاپ کتاب چند سفر به همدان کردم تا با طی مراحل کند بوروکراسی وام را زنده کنم ودرعین حال گزارشی از چگونگی پیشرفت کتاب بدهم تا احتمالا نگران وام پرداختی نباشند. سفر بعدی به همراه کتاب چاپ شده بود که من ابتدا نسخه­ای از آن را برای استانداری بردم.شاید سلسله حوادث بعدی که به سرعت اتفاق افتاد اندکی زمان رویدادها را تداخل کرده باشد.اما تا انجا که به خاطر دارم استاندار و بقیه دست اندر کارانی که در این مساله یاری کرده بودند خوشحال شدند وتا آنجا که به من خبر دادند استاندار کتاب را درنمایشگاه یا جای دیگری به شهادت عکسی که به من داده شد  به مافوق خود که در آنزمان هاشمی رفسنجانی بود هدیه داده بود.

بهرحال من در آن زمان شاد از اینکه از زیر بار فشاری که چاپ کتاب به من وارد کرده بود ازیاد برده بودم که فرصت بازپرداخت وام شش ماه است که بزودی سر رسید.زمانی که برای ادای عهد اداراتی که خرید کتاب را تعهد کرده بودند به همدان رفتم با مساله­ای مواجه شدم که برای مدتی زندگی مرا که می-رفت به آرامشی برسد بهم ریخت.استاندار ظاهرا به دلیل اختلاف با روحانی صاحب نفوذ استان از مسئولیت خود برکنارشده و یا استعفا داده بود و بهرحال همان زمان یا بعد ها به استانداری بلوچستان رفت.

من در کتابم ازاو به نیکی یادکرده وبعدها نیز در استاندار  بلوچستان نامه ای به او نوشتم و  پیشنهاد نوشتن یک کتاب درباره بلوچستان را کردم و ظاهرا به نظر می-رسید که چندان امکان و یا اراده­ای برای این کار ندارد. وی در زمان استانداریش به غیر از من که درمورد خاصی از کمک او بهره برده بودم مردم همدان.بسیار به مدیریت وکارایی و لیاقتش معترف بودند. مهندس خرم بعد ازچندی از استانداری بلوچستان برکنار شد و نظیر بسیار ی ا زانسان­های کارامد وشایسته دیگر نظیر شهردار و چند تن دیگر قربانی اختلافات گروهی شد حداقل من دیگر خبری از او نشنیدم .

اما سرنوشت تعهدات اداراتی که اخلاقا متعهد به خرید کتاب شده بودند برای من جز سرافکندگی و پشیمانی ببار نیاورد و اگر درهای اطاق­های این ادارات بر رویم بسته نمی بود­باید پای صحبت-هایشان می نشستم تا همراه آنان در پی ندبه ­ها و زاریشان برای نبود بودجه و درماندگی گریه کنم.

نتیجه کار قابل حدس بود و من ماندم ۸ میلیون بدهی که فکری برای کتاب چاپ شده نداشتم .با اندوه و سرخوردگی چندین بار دیگر به استان رفتم و باکمک برخی که تاحدودی دشوار مرا درک کرده بودم نهادهای وام دهنده را راضی کردم که وام را تقسیط کرده و یا حداقل باز­پرداخت آن را به عقب بیاندازند.البته همراهی یکی از انها که از بستگان همان خانواده ای بود که ذکر کردم و چون کاری برایش انجام داده بودم سعی کرد همراهی کند.

از پرداخت به عجز و زاری بیزارم و گاه اگر درماندگی نیز درزندگیم پیش آمده سعی کرده ام که آن را به طریقی حل کنم. مساله کتاب همدان که حتی نمیدانستم آنرا به چه کسی برای پخش واگذار کنم اولین و بزرگ ترین شکست و زیان در مسیر کار من بود.بخشی از کتاب که علیرغم مسایلی که ازسر گذرانده بود کتاب پر محتوا وبا چاپ خوبی بود را خود برداشتم که آن را غالبا به دوستان وبه ويژه به دانشجویان وعلاقمندانی که بدیدارم می آمدند و یا بنا به دعوت به دانشگاه-ها می­رفتم می­دادم و تعدادی نیز به کسانی که درهمدان به من یاری کرده بودند هدیه دادم و ه بقیه که پیش ناشر مانده بود به تدریج درنمایشگاه­ها و یا بوسیله کسانیکه به صورت عمده طالب بودند.فروخته شد.

امروز این کتاب نایاب است وبسیاری از نهادها ویا کسانی که با فرش سروکاردارند بخصوص درهمدان کتاب را می­شناسند و یا با خود دارند.هرچند یادآوری مسایلی که ضمن چاپ از سر گذراندم گاهی غبار اندوهی بردلم می­پاشد اما تاریخ منقوش همدان یکی ازکتاب-های من است که جز به خاطر فرمت کتاب و تغییر ابعاد آن کمتر دلم می­خواهد که تغییری در محتوای آن (جز درجهت تکمیل) ایجاد کنم واین تنها نقطه روشنی است که از آن زمان باقی مانده است