به سرزمینم بازگشتم ازسرزمینی دور هرچند همه چیز خوب وعالی بود هوای خوب آب ودریا وگوه و جنگل آسمانی که به رنگ فیروزه بود وشب ها نور روشن آتشبازیها ستاره ها را کم رنگ می کرد. راههای صاف و وطولانی که انبوه جنگلها ; زیبایی جنگلها را بی انتها مینمود.فروشگاه-های مملو ازجنسهای برچسب وخورده و تروتمیز وتحت نظارت که هرگونه احساس نگرانی کمبود رابی معنی میکرد.اما برای من که دنبال تاریخ و گذشته کشوربودم که هنوز سرخ پوستان با خشم به برجها وفروشگاهها و خیابانهای رنگینی که بر زمینهای آنان سبز میشود مینگرند ،به نظر میرسید (یاحداقل ادعا میشد) که به آنان حقوقی داده شده است.اما حتی در انتهای این نمایش پر جلا وباشکوه ومدرن خیابانهایی نیز برای معتادان وبی خانمانها وجود دارد.
اما درانجایی که من بودم مردمانی ارام و وخوشرو دیده میشدند.که درمیان انها حضور چهرهای اشنا را بلافاصله میشناختی درهر فروشگاهی هرادارهای وهر مرکز کاری بسیارمیشد که به زبان رایج حرف میزدی وجواب را به زبان آشنای فارسی میگرفتی اما در زیر این چهره های عموما جوان و زیبا نیمه پنهانی بود که اندوه و نارضایتی عمیق دوری از وطن را با خود حمل میکرد.شگفت آن را از چشم و زبان وبیان کسانی در می یافتم که سالیان طولانی درانجا زیسته وگاه حتی درانجا زاده شدهان وعشقوحسرت پدرومادر را در خود دارند.
اما بهرحال آنجا سرزمین من نبود ومن همه چیز را میدیدم تایید و تحسین می-کردم با مقایسه مداومی که همواره بغضی درگلو ودردی درسینه ام می نشاند که ما چه چیز کم داریم از سرزمینی که یکدهم تاریخ ما قدمت ندارد و در مقابل تاریخ چندین هزار ساله کشور ما سرزمین خودرا با بیرون راندن وحشیانه ساکنان اصلی آن بدست آورده است.البته دراینجا قصد بازگشت به گذشته ها و خاک پاشیدن درچشم کسانی که بهرحال درطول کمتر از دو قرن به یاری راهبران و برگزیدگانی شایسته کشور و .جامعه متعادل خویش را ساختند نیست اما هر لحظه در ذهنم این پرسش جریان دارد پرسشی که عباس میزرا شاهزاده شجاع ایران از آن خارجی بیگانه پرسید بیگانه بگو فرق ما باشماچیست؟اما پاسخی نیست وباید آن را درجاهای دیگری جستجو کنیم
.اما در بخشهای قبل از گنجینه های این سرزمین زیاد نوشتم هنوز نیز بر آن باورم و با تفاوت ده ها برابر و بلکه بیشتر زیرا که سرزمین و وطن یک واقعیت است واقعیتی که همه جا با توست هرجا میروی وهرچیز و هرکس را می بینی کسانی که بعد از سالها زندگی در آن سرزمینهای ایده ال دلشان برای این سزرمین پر می کشد انبوه جوانان و میان سالانی که هرچند که زندگی خود را با أن سرزمین آمیخته اند از خود میپرسند چرا من اینجا هستم وتو در دل خود با او همدردی میکنی کو کجاست آن دست همتی که بجای خاک پاشیدن بر میراثها و بر باد دادن داشته ها و استعدادها مفهوم وطن و سرمین را بشناسد. و بر آن حرمت نهد