سرزمین من ایران 4

سرزمین من ایران

در هیچ تاریخی نمی توان نقش انسانهای عاشق و فداکاری را که در فرصت های جاری و مداوم عمر خویش همواره کوشیده اند بردفتر هویت و موجودیت و واقعیت فرهنگی و زیستی زادگاه خویش برگی بیفزایند ازیاد برد.

سرزمین من ایران 4

به سرزمینم بازگشتم ازسرزمینی دور هرچند همه چیز خوب وعالی بود هوای خوب آب ودریا وگوه و جنگل آسمانی که به رنگ فیروزه بود وشب ها نور روشن آتشبازی­ها ستاره ها را کم رنگ می کرد. راه­های صاف و وطولانی که انبوه جنگلها ; زیبایی جنگلها را بی انتها می­نمود.فروشگاه-های مملو ازجنسهای برچسب وخورده و تروتمیز وتحت نظارت که هرگونه احساس نگرانی کمبود رابی معنی می­کرد.اما برای من که دنبال تاریخ و گذشته کشوربودم که هنوز سرخ پوستان با خشم به برج­ها وفروشگاه­ها و خیابان­های رنگینی که بر زمین­های آنان سبز می­شود می­نگرند ،به نظر می­رسید (یاحداقل ادعا می­شد) که به آنان حقوقی داده شده است.اما حتی در انتهای این نمایش پر جلا وباشکوه ومدرن خیابانهایی نیز برای معتادان وبی خانمانها وجود دارد.

اما درانجایی که من بودم مردمانی ارام و وخوشرو دیده می­شدند.که درمیان انها حضور چهر­های اشنا را بلافاصله می­شناختی درهر فروشگاهی هرادارهای وهر مرکز کاری بسیارمی­شد که به زبان رایج حرف می­زدی وجواب را به زبان آشنای فارسی می­گرفتی اما در زیر این چهره ­های عموما جوان و زیبا نیمه پنهانی بود که اندوه و نارضایتی عمیق دوری از وطن را با خود حمل می­کرد.شگفت آن را از چشم و زبان وبیان کسانی در می یافتم که سالیان طولانی درانجا زیسته وگاه حتی درانجا زاده شده­ان وعشقوحسرت پدرومادر را در خود دارند.

اما بهرحال آنجا سرزمین من نبود ومن همه چیز را می­دیدم تایید و تحسین می-کردم با مقایسه مداومی که همواره بغضی درگلو ودردی درسینه ام می نشاند که ما چه چیز کم داریم از سرزمینی که یکدهم تاریخ ما قدمت ندارد و در مقابل تاریخ چندین هزار ساله کشور ما سرزمین خودرا با بیرون راندن وحشیانه ساکنان اصلی آن بدست آورده است.البته دراینجا قصد بازگشت به گذشته ها و خاک پاشیدن درچشم کسانی که بهرحال درطول کمتر از دو قرن به یاری راهبران و برگزیدگانی شایسته کشور و .جامعه متعادل خویش را ساختند نیست اما هر لحظه در ذهنم این پرسش جریان دارد پرسشی که عباس میزرا شاهزاده شجاع ایران از آن خارجی بیگانه پرسید بیگانه بگو فرق ما باشماچیست؟اما پاسخی نیست وباید آن را درجاهای دیگری جستجو کنیم

.اما در بخشهای قبل از گنجینه های این سرزمین زیاد نوشتم هنوز نیز بر آن باورم و با  تفاوت ده ها برابر و بلکه بیشتر زیرا که سرزمین و وطن یک واقعیت است واقعیتی که همه جا با توست هرجا میروی وهرچیز و هرکس را می بینی کسانی که بعد از سال­ها زندگی در آن سرزمین­های ایده ال دلشان برای این سزرمین پر می کشد انبوه جوانان و میان سالانی که هرچند که زندگی خود را با أن سرزمین آمیخته اند از خود می­پرسند چرا من اینجا هستم وتو در دل خود با او همدردی می­کنی کو کجاست آن دست همتی که بجای خاک پاشیدن بر میراث­ها و بر باد دادن داشته ها و استعدادها مفهوم وطن و سرمین را بشناسد. و بر آن حرمت نهد