داستان زنان داستانی بلند غمانگیز و درعینحال غرورآفرین است. مفهوم ستم مضاعف در کشورهای جهان وبه ویژه در سرزمینی نظیر ما که زمانی جهان دوم و رو به توسعه بودیم. مفهومی شناخته شده است. این تعبیر که بخش اول آن اشاره به ستمهای سیستماتیک حکومتهای استبدادی دارد معمولا در برخی از کشورها که سیمایی این چنین به معنای حکومتی استبدادی و دیکتاتوری داشتند مورد پذیرش بود، بخش دیگر دشواریها کم انگاریهایی است که به طور معمول در زندگی زنان دیده شده و به امری عادی بدل شده است بهرحال بهعنوان واقعیتی تاریخی و اجتماعی این موضوع نقطه پرشی برای بازنگری زندگی زنان در دنیای جدید گردید.
اگرچه مساله تلاش زنان در جوامع عموماً مرد سالار برای شکستن قیدهای زندگی، خودآگاه و ناخودآگاه سابقهای به درازای تاریخ دارد اما در اینجا هدف ما رویارویی زنان با ستم آشکار در زمانهایی است که نهتنها زندگی فردی بلکه حیات اجتماعی او در مخاطره قرار میگیرد.
البته اینجا هدف واردشدن در بحثی عمیق و سابقهدار که معنا بخش مدنیت در جوامع مختلف بوده نیست و قبل از واردشدن بهر کنکاشی باید به مساله بسیار مهمی اشاره کرد.
درجامعهای که عموماً جامعه مرد سالار خوانده میشود رسم بر آن است که معمولا بخشی از ستم تاریخی فرود آمده بر زندگی زنان بر گردن مردان انداخته میشود. و این امر سبب نوعی تقابل آشکار در بین دو گروهی از جامعه میشود که همبستگی و نیازی طبیعی و بنیادی به یکدیگر داشته و سنگ بنای تشکیل تمام اشکال اجتماعات و پایهگزاری و مدنیت بودهاند. بغیر ازاین واقعیت کلان و غیرقابل انکار دریک نگرش کلی دیده میشود که این رویا-رویی ناخواسته که نظیر تمام قوانین جاری دیگری که رهبران جامعه معمولا بنا بر سلایق خود عموماً خلاف مسیر طبیعی زندگی اجتماعی بر جامعه تحمیل می-کنند جز به زیان جوامع فرودست بهویژه زنان نبوده و نخواهد بود.
بدون هدفی خاص باید بگوییم که در تمام دورانهای گذشته از لابه لای تمام صفحات تاریخی که می-شناسیم طبقات فرودست جامعه اعم از مردان و زنان همواره به یک میزان در شکلهای متفاوت مورد ستم و آزار قرار گرفتهاند. بیانصافی است اگر نگوییم که مردان نیز در دایره ستمها و تجاوزات طبقات فرا دست چگونه خواسته و ناخواسته تودهوار به جنگها وکشتارگاهها گسیل شدهاند که نتیجه آن جز به هدررفتن جان و برباد رفتن زندگی وداشتههای آنان نتیجهای در بر نداشته و این جزیی از حکایت انسانها در جوامعی است که معمولا براثر اختلافات و جاهطلبیهای حاکمان و زورگویی طبقات فرا دست، مردمان عادی بوده-اند که بهصورت سربازان مقدم جنگ اگر کشته و یا اسیر نمیشدندو یا در زندانها به شکنجه و مرگ نمیافتادند، معمولا کمتر شانس یک زندگی معمولی را داشتند.
این امر توجیهگر رفتارهای نادرستی که عموماً به دلیل جهل و نا آگاهی و پیوندهای آن تعصب و حس مالکیت مردانه که گاه با برخورداری از حمایت قوانین یک طرفه بهنوعی برتریطلبی و رفتار آمرانه تبدیل می-شود نیست. از اینرو زنان در تلاش برای رسیدن به جایگاه انسانی خود برخط باریکی حرکت میکنند که اگرچه هدف انتهایی آن رشد و پیشرفت است ولی هرگونه لغزش یک-سویه میتواند خط فرضی فاصله زنان و مردان را به دیوار بلند بیاعتمادی بدل سازد.
