ایران شاید بهتر از هر کشور دیگری نارسا بودن تقسیمات جغرافیایی را در تاریخ هنر نشان میدهد. مرزهای ایران از ابتدای تاریخ آن در قرن هفتم پیش از میلاد تاکنون تغییرات فراوان کرده است. سرزمین ایران بارها مورد هجوم قرار گرفته است و اقوام مختلف به ایران مهاجرت کرده اند یا از ایران به خارج رفته اند . این سرزمین در حدود پانزده قرن ، یعنی دو سوم تاریخش ، در دست حکام خارجی بوده است. گذشته از این ملاحظات ، اگر این را هم در نظر بگیریم که هنرمندان ایران بیش از هنرمندان هر جای دیگر جهان استعداد خدمت به خارجیان را از خود نشان داده اند آشفتگی قضیه، یا امکان آشفتگی قضیه به حد کمال می رسد.
البته منظور این نیست که بگوییم وقتی که بر یک اثر هنری نام ایرانی گذاریم معنی روشنی از این اسم بر نمی آید؛ اما تا قرن پانزدهم ، و مخصوصاً تا سلسله صفویه ، عنوان ایرانی معنی دقیقی پیدا نمی.کند پیش از این زمان دوره های هنری بزرگی پیش می آید که ایران در آن دخالت دارد ؛ مخصوصا دوره ساسانی که ، چنان که از آثار باقی مانده آن به نظر می رسد ، از لحاظ جمالشناسی بزرگترین دوره تاریخ هنر ایران بوده است؛ اما هر چه این دوره را بیشتر مطالعه کنیم بیشتر پی می بریم که هنرمندان آن از ذخائر بزرگ آسیای مرکزی الهام می گرفته اند.
در هر حال شاهنشاهی ساسانی از حدود مرزهای خود ایران بسیار فراتر می رفت. تشخیص دادن یک عنصر نژادی در هنر خاص دوره ساسانی که در دوره های بعدی هنر ایران ادامه یافته باشد ، صرفاً ناشی از ملت پرستی و تعصب خواهد بود، هر چند که در دوره های بعدی هنر ایران، هنرمندان بسیاری قراردادهای هنر ساسانی را به کار برده اند؛ زیرا که هنرمند قراردادهای مرسوم را به همان ترتیبی به کار می برد که شاعر در بحور متداول شعر می سراید اما همان طور بحور شعری ممکن است برای چند زبان طبیعی باشند، قراردادهای هنری هم ممکن است بین چند ملت مشترک باشند و مسلماً معیار ملیت نیستند.
شاهنشاهی ساسانی به دست اعراب از میان رفت و کمتر بنایی از آثار آن دوره از تعصب اعراب جان به در برد. بعداً ایران به عنوان یکی از توابع امپراطوری اسلام زندگی جدیدی را آغاز کرد . اما وحدت هنر این دوره (۶۶۱-۱۲۵۸) مربوط به این یا آن مرکز جغرافیایی نیست بلکه مربوط به حمایت خلیفه های عرب است. در ظل حمایت خلیفه ، هنر رنگ بین المللی به خود گرفت. درست است که ایرانیان مخصوصا در دوره خلافت عباسی، مقدار زیادی از استقلال خود را نگه داشتند و با پرداختن جزیه مجاز بودند که مطابق دین خود زندگی کنند، اما آن دین هرگز مانند مسیحیت به صورت نیروی محرک هنر در نیامد. چه در زمان تسلط اعراب و چه در دوره حکومت فاتحان ترک و مغول – یعنی به مدت هشت قرن – ایرانیان به صورت قومی از ا هنرمندان مطیع و مسافر در آمدند فرمانروایان ایران ، که خود غالباً
عاری از حساسیت ،بودند حساسیت ایرانیان را نسبت به زیبایی تشخیص دادند و هنرمندان ایرانی به اطراف و اکناف قلمرو عرب گسیل شدند؛ از مرزهای هند در شرق گرفته تا سرزمین اسپانیا در غرب هنرمندان ایرانی به هر جا که رفتند راه و رسم هنری شان را با خود بردند – نقشهای خیالی شگفت جانوران، طرحهای در هم و گل و بته های پر شاخ و برگ – و هر جا که نهال این راه و رسم را در زمین کاشتند ، شاید با حمایت مذهب یا ملیت ، محلی هنر اصیلی از زمین رویید و آن راه و رسم را فرا گرفت پس این هنری که ما آن را هنر ایرانی می نامیم شاید بیش از هر هنر دیگری در جاهای گوناگون آمده باشد. نفوذ این هنر سراسر دنیای متمدن را فرا گرفته است این هنر همچنین فرارترین هنرهاست ، زیرا که زمان و مکان آن را به هیچ وجه نمیتوان معین کرد می توان گفت که هنرمندان یک نژاد خاص حامل این هنر، بودند میتوان گفت که آن را در دشتهای اسرار آمیز آسیای مرکزی یافتند و با سفرهای خود و با نفوذ خود آن را به صورت یک سبک بین المللی در آوردند.
به نظر من این دوره مهمترین دوره هنر ایرانی است. دوره دیگر با تشکیل حکومت “ملی ” صفوی در آغاز قرن شانزدهم شروع می شود. در این دوره یک مذهب ملی هم به وجود می اید و ایران خود را باز می یابد. هنر ملی به معنی دقیق کلمه از این دوره شروع می شود؛ و وقتی که ما از هنر ایرانی نام می بریم غالبا منظورمان نقاشیهای این دوره است. اما برای مردم مغرب زمین تشخیص عنصر دینی در هنر ایرانی، حتی در هنر صفوی ، کار دشواری است؛ بیشتر به این جهت که ما عادت داریم که در هنر دینی منتظر دیدن سمبولهای انسانی مربوط به یک انسانی باشیم اما کشیدن صورت انسان قرنها در مذاهب ایرانی ممنوع بود و در نتیجه هنر ایرانی بیش از هنر مسیحی جنبه غیر شخصی پیدا کرد و از زندگی دورتر شد؛ و حتی وقتی هم که منع کشیدن صورت انسان از قوت افتاد ، باز سنت تزیینی چنان قوی بود که به صورت انگیزه اصلی هنرمند برجا ماند.
من چون تمایز میان هنرهای زیبا و هنرهای تزیینی را نمی پسندم و عقیده دارم که هنر یکی است ، ترجیح میدهم بگویم که آن خود پرستی یا خودپسندیی که از زمان رنسانس به بعد باعث شده است که هنرمند اروپایی وسیله بیانی مستقل از نیازهای روزانه مردم برای خود ابداع کند ، در هنرمند ایرانی وجود ندارد. هنرمند ایرانی اساساً سازنده اشیای مفیدی چون ظرفهای سفالی ، آلات فلزی ، پارچه ، کتابهای تذهیب شده ، ابزارهای علمی بوده است. کسانی که در هنر ایرانی در پی جنبه های انسانی می گردند سخت سر خواهند خورد؛ اما آنچه خواهند یافت عبارت است از آثار یکی از حساس ترین و با فرهنگ ترین اقوامی که جهان به خود دیده است و این نکته که این آثار به صورت اشیای زندگانی روزمره هستند ، یکی از عمیق ترین درسهایی است که مغرب زمین میتواند بیاموزد.