من دراينجا نمي خواهم از آن زنان پيشرو پر تلاشي بگويم كه درزماني شگفت، از مرزهاي تاريخي محدوديتها وحقارتها رستند وپرچم حضور شايسته ي خود را بر قله هاي موفقيتها وفرصتهاي اجتماعي برافراشتند . زناني كه امروز نه فقط  با دستيابي گسترده به عناوين علمي ودانشگاهي به سطحي عالي از دانش واگاهي دست يافته اند، بلكه با وارد شدن درعرصه ِ فعاليتهاي مديريتي ومشورتي  اجتماعي برآن چنان جايگاه استواري  ايستاده اند،كه نگاه كردن به آنان قلب هرانسان ايراني را مملواز شادي مي كند.

اما دراينجا سخن از زنان ديگري است،  زناني خاموش وگمنام وكم توقع . زناني كه اگر از كنار ما بگذرند، آنان را به ديده نخواهيم گرفت. زناني كه درهيچ جايگاه اجتماعي براي آنان تعريفي داده نشده است .

زناني كه درعرصه ِ گسترده اين سرزمين پراكنده اند ، زناني كه مي كارند، مي دروند، مي دوشند، ومي ريسند و  مي بافند و ديده ام زناني كه حتي بر سقفهاي خانه اشان كاه گل مي كشند.

اينان زنان روستائي وعشاير ويا شهرهاي كوچكي هستند كه بار  تامين بسياري از نيازهاي زندگي وحيات نه تنها خود كه نيازهاي جامعه ِبزرگ ايران را  نيز  بردوش مي كشند واين همه درحالي است كه سفره ي خانه درانتظار وكودكي نيز به پايشان چسبيده است .

بسياري از آنان خالقان گمنام هنرهاي كوچك وشگفتي هستند كه به فرهنگ وهويت ما رنگ وزيبائي بخشيده ،

دست بافته هاي انان را بروي  ميزها  پهن مي كنيم  وبرديوار مي آويزيم ويا زير پاي خود مي اندازيم . شايد امروز بسياري ازاين انسانهاي مولد وخلاق درجستجوي آن نيازها و امكاناتي كه از انان دريغ كرديم ، زندگي زيباي خود را رها كرده وراهي شهرها شده اند، اما هنوز سرزمين ما مملو از حضور اين زناني است كه با دستهاي زندگي بخش خويش به حيات طبيعي وبومي اين سرزمين معنا مي بخشند .

من بسيار ي ازاين زنان ، از انبوه زنان زحمتكش وخلاقي كه سهمي درحدود  85% بافندگان فرش رادردستان پرتوان خود دارند،  درطول سفرهاي خويش ديده ام .گزاف نخواهد بوداگربگويم ، با وجودتنگناها ودشواريهائي كه  تمام وجودشان آن را فرياد مي كند ، چهره هايشان روشن  وپراميد است  وتنها بايد دركنارشان نشست تا شايد به توان به  اندكي به رازاين سرچشمهِ ي جوشان و پرشور زندگي وغريزه  قدرتمندحيات كه كه درزيرين ترين لايه هاي اجتماعي سرزمين ما جريان دارد دست يافت .

يكي از آنان را درآخرين سفرم ،در شهركي دور درحاشيه شهرستان  شهر كرد دركارگاهي مملو از بخارهاي رنگين وسم آلود كارگاه رنگرزي ديدم .ملكه ِ ركني رنگرز باسابقه اي كه دريكي از دوره هاي برگزار ي “جشنواره شانه بلورين” بدون آن كه  دانيم كيست برايش جايزه اي فرستاديم  وهنگامي كه مراشناخت وبا شادي به گردنم آويخت يكي از لحظه هاي پرغرور وشادي آفرين زندگيم  را رقم زد .ملكه  ركني  50 سال است كه دركارگاههاي مملو از بخارهاي رنگهاي گياهي كار مي كند 50 سال است كه با شور وعشقي كاستي ناپذيردر كار  رنگرزي با رنگهاي جاودانه گياهي است كه اين زمان خوشبختانه مي رود كه دوباره حيات يابد .عشق واشتياقي كه 50 سال از زماني كه دختركي 15 ساله بود، تا اين زمان 8 كودك پدر مرده را به شايستگي به ثمر رسانيده، هنوز اورا رها نكرده است .

مسئولاني كه نمي دانند فرش چيست ، درخواستهاي اورا برا ي پذيرش شغلش در جزو حرفه هاي سخت  نپذيرفته اند . هيچكس ازاو نپرسيده چگونه براين پاهاي دردناك مي ايستد؟ وهيچكس تلاشي نكرده كه برزخم هاي كهنه ي سينه اش مرحمي بگذارد .

اما چه باك، رنگهاي درخشان وپرجلال او برصدها فرش زريني  نشسته كه سراسر جهان را درنورديده اند .فرشهائي كه بسان سفيرصلح وزيبائي  نه فقط از  مرزهاي جهاني كه از  مرزهاي فرهنگي وطبقاتي نيز گذر كرده  وبر زير پاي فقير وغني، عامي وبي سواد وروشنفكر وهنرشناس وفيلسوف وزيبا شناس ومورخ وباستان شناس  يكسان نشسته اند .

فرشهائي كه بي ترديد اگر قرار باشد آبروي مجددي براي فرش ايران به خريم بي ترديد سهمي بزرگ ازآن ملكه ي ركني ورنگهاي طبيعي زيبائي است كه اززير پنجه هاي هنرمند وآبديده ي اوبيرون مي آيد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *