درباره این بخش نیاز است اشاره‌ای بکنم که در زندگی هرکس لحظات یا رخداد‌هایی است که گاه انسان حس می‌کند که شاید باید گاهگاهی یادی از آن بکند. در‌واقع زندگی انسان فاصله است بین دو‌نقطه که هیچکس نمی‌تواند آنرا صاف و بدون پستی و بلندی طی کند. قطعاً برخی خاطره‌ها تلخ و یاد‌آوری ان‌ها دردناک است. ولی گاه نیز می‌توان به برش‌هایی از زندگی برخورد که ارزش آن را دارد که انسان آن را در لوح سینه خود قاب کند. البته شاید ذکر برخی حوادث برای همگان جالب نباشد و اینکه چه روایتی جالب و چه روایتی کم‌اهمیت است خود موضوع خاصی است و شاید انسان به قول سیمون دوبوار انسان باید عمری دو هزارساله داشته باشد تا روند حوادث برایش نوعی عادت وبی بها شود و یا باید نظیر مارکز حافظه‌ای شگفت داشته باشد تا بتواند شرح تاریخ گونه صد سال زندگی خود و یا آشنایانش را به‌صورت رمانی خواندنی درآورد.

درهر حال آنچه درپی می‌آید لحظه‌هایی پر رنگ‌تر در عمری طولانی است که امیدوارم بر دل بنشیند.

پلی که ساختیم

امیدوارم آنچه در این بخش می-نویسم به هیچ‌وجه بار سیاسی ویا جهت‌گیری به این سو و آن سو پیدا نکند زیرا می-دانم درجایی که زندگی می‌کنم نزدیک شدن به مسایل سیاسی خط‌قرمزها یی دارد که ممکن است سایت نوزاد ما را کمی متزلزل کند. از این‌رو آنچه می‌. نویسم حداقل دربخش‌های اول مربوط به قبل از انقلاب خواهد بود تا به قبای کسی برنخورد و اگر هم طعم سیاسی دارد مربوط به گذشته است که طبیعتاً مخالفی نخواهد داشت.

سال ۱۳۴۰که من تازه به سال اول دانشگاه پلی تکنیک رفته بودم درتهران سیلی آمد که از نهر فیروز اباد به نقاط جنوبی تهران سرازیر شده بود. آن زمان نقاط جنوبی تهران نظیر جوادیه نازی اباد کشتارگاه نقاطی حاشیه‌نشین ووبه طوز کلی فقری مشهود دران نقاط پراکنده بود سیل این نقاط را به نحو فاجعه آمیزی درهم کوبید و ساکنان ان نقاط را آواره وبی خا

درباره این بخش نیاز نیست که بگویم در زندگی هرکس لحظات یا رخدادهایی است که گاه انسان حس می‌کند که یادی از آن حداقل برای خودش نکند. درواقع زندگی انسان فاصله است بین دو‌نقطه که هیچکس نمی‌تواند آنرا صاف و بدون پستی و بلندی طی کند. قطعاً برخی خاطره‌ها تلخ و یاد‌آوری آنها دردناک است. ولی گاه نیز می‌توان به برش‌هایی از زندگی برخورد که ارزش آنرا دارد که انسان آن را در لوح سینه خود قاب کند. البته شاید ذکر برخی حوادث برای همگان جالب نباشد بااینکه چه روایتی جالب و چه روایتی کم‌اهمیت است خود موضوع خاصی است و شاید انسان به قول سیمون دوبوار باید عمری دوهزار‌ساله داشته باشد تا بتواند با حوادث خاص سال-‌ها و قرن‌ها بی‌تفاوت برخورد کند ویا مانند مارکز حافظه‌ای شگفت داشته باشد تا بتواند صد سال زندگی خود ویا وابستگانش را به‌صورت رمانی خواندنی درآورد

درهر حال آنچه درپی می‌آید لحظه‌هایی پر رنگ‌تر در عمری طولانی است که شاید بر دل بنشیند.

پلی که ساختیم

امیدوارم آنچه در اینجا می نویسم به هیچ‌وجه بار سیاسی و یا جهت‌گیری به این سو و آن سو پیدا نکند زیرا می-دانم درجایی که زندگی می‌کنم نزدیک شدن به مسایل سیاسی خط‌قرمزها یی دارد که ممکنست سایت نوزاد ما را کمی متزلزل کند. از این‌رو آنچه می‌. نویسم حداقل در بخش‌های اول مربوط به قبل از انقلاب خواهد بود تا به قبای کسی برنخورد. وب‌سایت نوپای ما را به خطر نیندازد. اگرهم طعم سیاسی دارد مربوط به گذشته است که طبیعتاً مخالفی نخواهد داشت

سال ۱۳۴۰ش بود که من تازه پا به پلی تکنیک سال اول کلاس چون عمومی بود تعداد دانشجویان در مجموع متعلق به چند رشته بودند و تعداد رشته نساجی که معمولا تعداد اندکی بود با رقمی در حدود سه یا چهار برابر تشکیل شده بود و طبیعی است که در اول سال شروع کلاس‌ها باید خیلی جدی باشد.

درهمین زمان بود که درتهران سیلی آمد که از نهر فیروز اباد به نقاط جنوبی تهران سرازیر شده بود. آن زمان نقاط جنوبی تهران نظیر جوادیه نازی‌آباد کشتارگاه نقاطی حاشیه‌نشین بود که فقری گسترده و مشهود در تمام نقاط آن پراکنده بود در معرض مستقیم فاجعه قرار داشت. هجوم سیل این نقاط را به نحو وحشتناکی درهم کوبید. و ساکنان آن نقاط را آواره و بی‌. بی‌خانمان کرد.

در آن سال‌ها دانشگاه مثل همه دانشگاه‌های دنیا و در همه دوران‌ها وجهی منتقد و معترض داشت که لزوماً خشونت‌آمیز نبود ولی حکومت از آنجا که هیچگونه فعالیت سیاسی و حتی اجتماعی و صنفی را برنمی تابید حاضر به مدارا نبود.

حداقل نتیجه این امر آنکه جوانان دانشجو مملو از انرژی و نیروی جوشانی بودند که به آسانی می‌توانست جاری شود. ومساله سیل نهر فیروزآباد از آن بهانه‌هایی بود که من نمی‌دانستم چه کس یا کسانی انگیزه‌های این اقدام را بدست دادند. اما آنچه که بعد اتفاق افتاد یک کار جمعی شگفت‌انگیز بود که آنچه آفرید حماسه‌ای واقعی بود..

ابتدا دانشجویان پزشکی آمدند با وسایل وداروهایی که توانسته بودند با امکانات حداقلی خویش تهیه کنند بلا فاصله درمانگاه سرپایی خود را برپا کردند که بزودی بعنوان یک درمانگاه واقعی مورد مراجعه مردم شد. بعد دانشجویان فنی با بیل و کلنگ و ابزار ساختمانی وبعد از آنها دانشجویان پلی تکنیک که حتی فرق نمی‌کرد که از رشته‌های فنی باشند (ومن نیز درمیان همه آنها) آمدند.

همه از دانشجویان ادبیات و حقوق بقیه آمدند کسی باور نمی‌کرد که حتی بچه سوسول‌های رشته معماری بیل بدست بگیرند و تا کمر در گل ولای فرو روند اما این وقایع اتفاق افتاد حکومت که شاخک‌هایش به ارتعاش درآمده بود به‌نوعی سعی کرد جلوی روند جنجال برانگیز مساله را بگیرد ولی زودتر از آنها کسانی مطلع شدند که سیل کمک‌های مردمی را به‌سوی ساکنان سیل‌زده و مهندسان و دکتر آینده که به یاریشان آمده بودند روانه کردند.

سفره ناهار کمی مختصر بود نان و پنیر و خرما و برخی ازکمک‌های ساده دیگر. دانشجویان غذاهای ارسالی را به ساکنان سیل‌زده می‌دادند. من که نه بیل می‌زدم و نه درمان بلد بودم گوشه‌ای از پهن کردن سفره را گرفتم تا دراین حماسه پرشور انسانی شریک باشم. سفره در‌عین‌حال برگ درخشانی از خاطرات من شد چه بسیار دوستان و رفقا را که در آنجا گرد هم نشسته بودند ومن به آنها آب یا نان و بشقاب و قاشق می‌دادم و امروز نیستند در لوح خاطرم ماندگار شده‌اند..

بعد از تقریباً دو هفته پل ساخته شد ظاهر چندان زیبایی نداشت ولی گویا از تک‌تک آجرها و بندها وسازه‌های فلزی عشق و ایثار و محبت می ریخت.

. پل ساخته شده دو سوی نهر را که زندگی محله بدو قسمت کرده بود همراه با عشق و محبت عمیق سازندگان پل و ساکنان منطقه بهم وصل کرد. سازندگان و درمانگران سرود‌خوانان از روی پل رژه رفتند و شاد و مغرور از قدم کوچکی که برداشته بودند با بدرقه گرم ساکنان به‌کار خویش پایان دادند.

در کوتاه‌مدتی حکومت این پل را که می-توانست یادگاری از یک حماسه ملی به‌حساب آید خراب کرد و به جای آن پل دیگری ساخت.